قاب احساس

می‌گویند احساس یعنی فریب، یعنی بازی با آینده آن هم بدون عقل. اما من باورش ندارم و در جواب می‌گویم احساس یعنی تمام باور یک بنده به خالق بزرگ پر از مهرش. احساس یعنی خود خود زندگی

گفت و گوی خورشید و ماه

به نام خالق خورشید و ماه

وقت غروب بود و خورشید خانم بی‌انتها در حال فرو رفتن به تاریکی بود، اما قبل از افولش مشغول 

جدال با ماه شد و از ماه خواهش کرد تا کمی بیشتر از روزهای دیگر در اوج باشد.

ماه در جواب گفت:

- نه ای خورشید عالمتاب خواسته‌ات شدنی نیست زیرا زمان در اوج بودنت گذشته و الان این من هستم

که باید همراه، همراهان چشمک‌زن همیشگی‌ام در کرانه بی‌انتها افق پدیدار شم.

خورشید:

- ماه تابان من خودم از سرنوشتم آگاهم ولی از تو مهلتی بیش از این می‌خوام تا به جلوه‌گری و خود_

نمایی بپردازم.

ماه:
- ای خورشید این رو بدون که خودنمایی بین ما جایی نداره، پس تا زمانی که من در وسط آسمان بی_

کران هستم به قعر تاریکی فرو رو تا بفهمی آسمون جای خودنمایی نیست.

خورشید ناامید از رحم ماه بالاجبار پنهان گشت تا به گفته ماه دوران محکومیتش را بگذرونه، بعد از 

افول خونین خورشید ماه در جایگاهش قرار گرفت و مجال خودنمایی پیدا کرد و خیلی زود پندهایی که 

لحظاتی قبل به خورشید غروب کرده داده بود به نسیم شعله‌ور فراموشی سپرد و به پرتوافشانی از روی 

غرور و خودپرستی مشغول شد. 

۱۳ آذر ۹۷ ، ۲۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

مرگ عشق

به نام خالق معجزه‌گر
سمیایت را در مهتاب دیدم و عشقت باورم شد. گرمای زندگیم را باور کردم تا حرف‌هایت سرمه 
چشمانم شود. جاودانگی‌ات را به رخ کشیدم تا عشقی ابدی برایم هدیه آوری، آری این‌ها حرف‌هایی 
بود که در نگاه اول عشق بر زبان دلم سروده شد اما حال هر چه می‌کنم به باور نمی‌رسم.
بی‌باور و سرگردان به دنبال آن نگاه آبی می‌گردم ولی پیدایش نمی‌کنم. غرور، آبی آن را به سیاهی 
بدل کرده. غروری که مرگ باور و عشق را به دنبال دارد، مرگی دردناک از جنس سیاه جهنم.
۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۳۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

صدای دل

به نام خالق آرامی‌ها

دلم به مهمانی صداها دعوت شد.دلی که با سکوتش در بین تمامی صداها به انتظار صدایی بود که او را 

بشکند اما هر صدایی که در آن مهمانی غرق سرور بود خود صاحبی داشتند که به دنبالش هر جایی 

همراهی‌اشان می‌کرد و دل بی نوایم به تنهایی گوشه‌ای را به خود اختصاص داده بود و تنها با نگاهی

حسرت بار هر بار در بین صداها در نوسان بود. دلم مظلوم و خموش از روی ناامیدی راه خروج را 

در پیش گرفت و پشیمان از قبول دعوت، قدم زنان خود را به در خروجی رساند، اما به محض نزدیکی‌

صدایی ضعیف را از دورترین نقطه محل جشن شنید صدایی که همانند سکوت خودش غرق در تنهایی  

و حسرت‌زدگی بود و نوایش تنهایی را با کورترین صدا فریاد می‌زد.دلم با خوشحالی انگار که هرگز 

ناامید نشده به سمت صدای عزیزش به پروازی پر از شور و شعف درآمد و شکستن پر از رازش را 

با صدای تنهاگونه‌اش شریک شد.   

۲۶ آبان ۹۷ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

بغض عشق

به نام خالق آرامش بخش

به دنبال بغضی هستم که از اعماق قلبم بر گلویم سنگینی کند بغضی که سرچشمه‌اش از شادی عشق

بازی با خدایم باشد، عشق بازی که اول و آخرش نه هوس است،نه گناه. از عشق شروع شود و با 

عشق هم پایان پذیرد هیچ عشق زمین قدرت همچین بغضی را برایم به ارمغان نیاورده، حتی اگر که 

بارها تجربه‌اش کنم.ارزش عشقی بالاست که اول و آخرش خدا باشد تنها و تنها خدا.خدایی که راه 

و رسم عشق بازی را به خوبی بلد است و خوب عاشقی کردن را هدیه می‌دهد و حتی در ره عاشقی

پاداش هم می‌دهد. 

۲۵ آبان ۹۷ ، ۲۲:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

عاشقانه

به نام خدایی که قلب را به تپش وامی‌دارد

عاشقانه‌هایی سروده‌ام که در تفسیرشان حتی خود هم عاجز مانده‌ام. قلبی در وجودم به تپش درآمده که 

خود هم از درکش عاجزام. قلبی که حتی با عشق هم به هیجان نیامده،اما اکنون تپش‌های پر از دلهره‌اش

مرا به مرز عجیب آرامشی رسانده که حتی عشق هم آن را برای تجربه به دلم دعوت نکرده بود.

آرامشی از جنس محبت عمیقی که تا به حال نظیرش را در هیچ کجا ندیده‌ام.

آرامشی از جنس الهی.

۲۴ آبان ۹۷ ، ۰۸:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

دلداده

به نام تقدیر نویس دل‌ها

دریاچه‌ای کوچک میزبان پرنده‌ای بال شکسته و بی‌پناه شده بود و از سر عشق و محبت حاضر به قبول 

هیچ معشوقه دیگری نبود با دلی صاف دل به آن پرنده داد بی‌هیچ منت و چشم‌داشتی مراقبتش می‌کرد و 

در انتظار روزی بود تا پرندکش چشم بگشاید و مرهمی برای تنهایی وسعت دلش باشد اما انتظاری 

اشتباه بود چون که پرندکش به محض این که چشم گشود بی‌توجه به دلداده‌اش پر کشید، پر کشیدنش 

مساوی شد با تلاطم کوچک قلب زخم شه دریاچه زخمی، که با دیدن پرنده‌اش در دل بزرگ آسمان که

سر به پرنده دیگر می‌ساید به طوفان دلش انجامید.  




۲۱ آبان ۹۷ ، ۲۲:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

غم و شادی

به نام خدای قادر

احساس ما آدم‌ها پر از تناقض است هم شادی و هم غم یکی به دلایلی خوشحاله و یکی به همون دلایل 

غمگین و گاهی هم می‌شه هر دو احساس رو یک‌جا آدم تو قلب کوچولوش حمل کنه غم هر چقدر 

کوچولو باشه برای صاحب اون حس خیلی بزرگ و وحشتناک دیده می‌شه. غم‌ و شادی‌های منم مثل 

بقیه بزرگ و کوچیکه و گاه غم‌هاش غیرقابل تحمل و انگار تمومی ندارند.

اما بلاخره یه روزی می‌رسه که خیلی راحت جاشون رو با یه احساس دیگه عوض می‌کنن و اون 

وقته که راحت می‌شه نفس کشید. غم و شادی مثل شب و روزه  و زود به زود عوض می‌شن، و 

نباید به بدی‌ها زیاد بها داد وگرنه مثل یه برده باید بهشون سواری داد.اونم یه سواری ابدی. غم‌ها

رو باید تبدیل به یه اسب کرد و ازشون یه سواری جانانه گرفت و به خوشحالی رسید.  

۲۱ آبان ۹۷ ، ۰۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

بازی

به نام خداوند سرنوشت‌ساز
زندگی مانند بازی فوتباله، که تنها فرقش در تعداد بازیکن‌هاشه و زندگی هر کسی تنها یک بازیکن 
داره، اونم از بازیکنای بدون ذخیره. بازیکنی که مثل 11 بازیکن، بازی فوتبال در تموم عمرش در 
حال دویدنه. دویدنی بدون هیچ استراحتی. دویدنی که تا زمانی که داور سوت پایان بازی را به صدا 
دربیاره و فریاد تمام رو سر بده ادامه خواهد داشت.   
<< سوت تمام یعنی شنیدن نوای صور >>
بازی زندگی هم باخت دارد و هم برد و شاید گاهی هم مساوی. بازی که با تلاش همراهش به ثمر 
درستی می‌رسه، ثمری پر از گل‌های زده شده. و بازیکنی که به درستی راه رسیدن به دروازه را با 
پشت سر گذاشتن موانع سخت و آسان آن طی کنه پاداشی به دست می‌آره که برای خودش شادی آفرین 
و برای دیگری شاید تنها حسرتش باقی بمونه. زندگی یعنی فوتبال که گاهی فقط دویدن و نرسیدن است
و گاهی دویدن و رسیدن. 
یعنی مرز بین امید و ناامیدی. امید یعنی برد و ناامیدی یعنی باخت.
۱۹ آبان ۹۷ ، ۲۳:۴۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

خودخواهی

به نام خالق جنگل‌های بکر

موجود کوچکی به نام خودخواهی از بطن آدمی زاده شد

با آدم‌های خودخواه کنار اومدن خیلی سخته به خصوص برای بی‌اعصاب‌هایی که منمجزوشونم فک کنم 

خیلی‌ها هستن که بیشتر اوقات زندگیشون رو در حال سروکله زدن بااین دستهآدم‌هان. این روزها تموم 

وقتم با این آدم‌ها می‌گذره، آدم‌هایی که بی‌خیال نسبت به ناراحتی دیگران فقط و فقط به فکر خودشون و 

راحتی‌شون هستن و وای به حال روزی که آدم با اونا رابطه نزدیک خانوادگی هم داشته باشه و عضوی

از خانواده باشن،این‌جاست که باید گفت گل بود به سبزه نیز آراسته شد.

آدم نه می‌تونه حرفی بهشون بزنه و نه نسبت به رفتارهاشون واکنشش فقط بی‌خیالی باشه و در این

صورت تنها کار موجود می‌شه خودخوری کردن و یا وقتی که ساعاتی رو بدون اونا می‌گذرونه برای 

خالی شدن به غیبت روی می‌آره.اما نه تنها راحت نمی‌شه بلکه یه بار دیگه اونم بار گناه غیبت می‌افته 

روی دوشش مدتهاست که خونه شده خونه‌ای پر از خودخوردی و غیبت. حال و احوال خونه‌مون،شده 

جزو احساساتی به رنگ زرد اونم یه زرد بی‌حال. چرا بعضی از ماها کارمون شده آزار دیگرون؟

چرا بی‌توجه به نیاز روحی اطرافیان فقط و فقط به فکر ارضای حس خودخواهی‌های خودمونیم. دلم 

می‌خواد همین الان زندگیم تبدیل می‌شد به یه وسیله صوتی و تصویری که با یه  دکمه زمان رو به 

یک ماه قبل از این برمی‌گردوندم تا شاید آرامشمون حفظ می‌شد اما حیف که هیچ‌وقت این آرزو برای 

هیچ‌کس، حاضر به پوشیدن لباس حقیقت نیست. اونجور که مب‌خواستم نوشته‌م از آب درنیومد باید 

ببخشید همینا رو تونستم از اون چیزی که تو قلب و ذهنمه تبدیل کنم به نوشته اگه زیادی تیره‌ست 

معذرت چون مربوط به برگ زرد رنگ درخت احساساتمه،بالاخره درخت احساس هر کسی با گذشت 

زمان و اتفاق‌های که در طی رشد درخته می‌افته هم برگ زرد داره و هم سبز.و باید به حال اونایی 

غبطه خورد که کمترین برگ زرد رو لابه‌لای شاخه‌های درختشون دارن.  

۱۸ آبان ۹۷ ، ۰۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

سایه گناه

به نام خدای دوستی‌ها

سایه سیاه گناه سرتاسر دلم را پوشانده و مانع رسیدن نور حقیقت به دل بی‌نوایم است.

دلم غرق گناه است آقا جان.

گناهی سنگین وجودم را درچنگال بی‌رحمانه خود گرفته و اجازه رهایی به من نمی‌دهد گناهی که هر 

بار با توبه کردنم فقط و فقط زمانی کوتاه را به من ارزانی می‌دارد تا از شیرینی وصال به خدا بهره 

ببرم، بهره‌ای اندک که تا می‌آیم شیرین بودنش را در کل وجودم به سفر وادارم و سرتاسر روحم را 

با آن به جنش رهایی دعوت و از ناپاکی‌ها پاک نمایم به زهری کشنده بدل می‌شود.

اما آقا جان نگاه شرمنده‌ام را روانه نگاه سپید شما کرده‌ام و امید به رهایی آن هم با دست یاری گر 

شما را دارم. رهایی که می‌دانم اگر وجودم را به آن آشنایی دهی دیگر هرگز طعم تلخ ناپاکی‌های 

سنگین شده از گناه آزارم نخواهد داد و سبکبال در آسمان دل دریایی‌ات به پرواز درخواهم آمد.

پروازی که هیچ سقوطی در پی نخواهد داشت.



۱۶ آبان ۹۷ ، ۲۳:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز