بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خالق جنگلهای بکر
موجود کوچکی به نام خودخواهی از بطن آدمی زاده شد
با آدمهای خودخواه کنار اومدن خیلی سخته به خصوص برای بیاعصابهایی که منمجزوشونم فک کنم
خیلیها هستن که بیشتر اوقات زندگیشون رو در حال سروکله زدن بااین دستهآدمهان. این روزها تموم
وقتم با این آدمها میگذره، آدمهایی که بیخیال نسبت به ناراحتی دیگران فقط و فقط به فکر خودشون و
راحتیشون هستن و وای به حال روزی که آدم با اونا رابطه نزدیک خانوادگی هم داشته باشه و عضوی
از خانواده باشن،اینجاست که باید گفت گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
آدم نه میتونه حرفی بهشون بزنه و نه نسبت به رفتارهاشون واکنشش فقط بیخیالی باشه و در این
صورت تنها کار موجود میشه خودخوری کردن و یا وقتی که ساعاتی رو بدون اونا میگذرونه برای
خالی شدن به غیبت روی میآره.اما نه تنها راحت نمیشه بلکه یه بار دیگه اونم بار گناه غیبت میافته
روی دوشش مدتهاست که خونه شده خونهای پر از خودخوردی و غیبت. حال و احوال خونهمون،شده
جزو احساساتی به رنگ زرد اونم یه زرد بیحال. چرا بعضی از ماها کارمون شده آزار دیگرون؟
چرا بیتوجه به نیاز روحی اطرافیان فقط و فقط به فکر ارضای حس خودخواهیهای خودمونیم. دلم
میخواد همین الان زندگیم تبدیل میشد به یه وسیله صوتی و تصویری که با یه دکمه زمان رو به
یک ماه قبل از این برمیگردوندم تا شاید آرامشمون حفظ میشد اما حیف که هیچوقت این آرزو برای
هیچکس، حاضر به پوشیدن لباس حقیقت نیست. اونجور که مبخواستم نوشتهم از آب درنیومد باید
ببخشید همینا رو تونستم از اون چیزی که تو قلب و ذهنمه تبدیل کنم به نوشته اگه زیادی تیرهست
معذرت چون مربوط به برگ زرد رنگ درخت احساساتمه،بالاخره درخت احساس هر کسی با گذشت
زمان و اتفاقهای که در طی رشد درخته میافته هم برگ زرد داره و هم سبز.و باید به حال اونایی
غبطه خورد که کمترین برگ زرد رو لابهلای شاخههای درختشون دارن.