بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
آدم از نفس کشیدن تو یه ثانیه بعدش بی خبره چه برسه به راه طولانی دورنمای بیست سال آینده ش. اما اگه خدا تقدیرم رو تو این نوشته باشه که بیست سال آینده م رو که تقریباً نزدیک به نیم قرن از عمرم رو دربر داره رو ببینم و درون هوای دنیاش نفس بکشم به احتمال زیاد اگه همت و اراده ام که در حال بیدار شدن از خواب طولانی مدتشه، همین طور به بیدار موندن ادامه بده؛ قطعاً بخشی از خواسته ها و توانایی هام به بار نشسته و رسالتی که هر کس از اولین لحظه تولدش به دوششه رو به انجام رسوندم.
بیست سال آینده من اگه خدا بخواد با تلاش ها و افکار درستم پر از حس خوبه، حس های خوبی مثل تجربه حس های مثل همسری خوب بودن، مادری نمونه شدن و حتی مامان بزرگی که عشقش نوه هاشه خواهد بود.
و بیست سال بعد احتمالاً یه گوشه از حیاط کوچیک خونه م نشسته م و در حالیکه فنجونی از چای خوشرنگ به دست دارم و شاهد طلوع زیبای خورشید خانمم، مرور می کنم امروزی رو که هنوز اول راه رسیدن به رشد هستم و تو این مرور با موجی از شادی ها، غم ها، شکست ها و موفقیت هایی که اون آینده رو برام ساخته رو به رو می شم.
احتمالاً منِ روزهای نیومده پر می شم از چیزهایی که الان حسرت نداشتنشون رو دلم سنگینی می کنه اما قطعاً در اون زمان حسرتی در مورد نوع داشته ها و نداشته هام نخواهم داشت چون به لطف خدا در حد توانم برای حفظشون تلاش کردم و شکرگزارش هستم و خواهم بود. تو آینده
حسرت هیچ کار نکرده یا کرده ای روی دوشم سنگینی نمی کنه چون حتی اگه خواسته هام به بار ننشسته باشه هم چون در طی این بیست سال تموم تلاش هام رو به کار بردم، جایی برای پشیمون شدن برای خودم باقی نگذاشتم.
من آن روزها پر از آرامش، پر از لبخند حتی در اوج غم و ناراحتی و در کل پر از این هستم که خدا من رو تو شاهراه زندگی رهام نکرده.
پس بیست سال آینده م کلی متفاوت از من الانمه، یه آدم پیر شده چه در ظاهر و چه در رفتار و منش، چون تغییر جز جدانشدنی از ذات هر آدمیه. احتمالاً بیشتر تغییراتم در مورد رفتار و اخلاق و رشد معنویم خواهد بود و یه گوشه ایش هم مربوط به بُعد مادی و مالی زندگیم می شه.
ممنون از دعوتم توسط هیوای عزیز و گلشید جان
دعوت می کنم از هر کسی که این پست رو می خونه و دوست داره برای نوشتن دست به قلم بشه برای به نمایش درآوردن آینده پیش روش.
مرسی از چالش و مطالب مفیدتون.
بیست سال دیگه هنوزم دارم صبح تا شب از این کتابخونه به اون کتابفروشی میرم و سراخر کتابهای نویسنده محبوبم رو کنار میدان انانقلاب و دستفروشا بشکل بازار سیاه با چند برابر قیمت میخرم. شین براری که خودشو راحت گرده و حتی تا دم درب ارشاد هم نمیره بابت مجوز چاپ، از بس بایکوت شده که کاراش شده حکم زیرخاکی..
دوستان من هیچ دنبال کننده ای مث شما ندارم، اما خودم همه رو دنبال میکنم. تو رو خدا یه سری بزنید به من، شاید خوشت
خوشتون اومد
درضمن دنبال شدید
صبر و شکیبایی نیمی از ایمان است. خیلی نیازبه چنین جمله ای داشتم