به نام تقدیر نویس دلها
دریاچهای کوچک میزبان پرندهای بال شکسته و بیپناه شده بود و از سر عشق و محبت حاضر به قبول
هیچ معشوقه دیگری نبود با دلی صاف دل به آن پرنده داد بیهیچ منت و چشمداشتی مراقبتش میکرد و
در انتظار روزی بود تا پرندکش چشم بگشاید و مرهمی برای تنهایی وسعت دلش باشد اما انتظاری
اشتباه بود چون که پرندکش به محض این که چشم گشود بیتوجه به دلدادهاش پر کشید، پر کشیدنش
مساوی شد با تلاطم کوچک قلب زخم شه دریاچه زخمی، که با دیدن پرندهاش در دل بزرگ آسمان که
سر به پرنده دیگر میساید به طوفان دلش انجامید.