به نام خالق معجزه‌گر
سمیایت را در مهتاب دیدم و عشقت باورم شد. گرمای زندگیم را باور کردم تا حرف‌هایت سرمه 
چشمانم شود. جاودانگی‌ات را به رخ کشیدم تا عشقی ابدی برایم هدیه آوری، آری این‌ها حرف‌هایی 
بود که در نگاه اول عشق بر زبان دلم سروده شد اما حال هر چه می‌کنم به باور نمی‌رسم.
بی‌باور و سرگردان به دنبال آن نگاه آبی می‌گردم ولی پیدایش نمی‌کنم. غرور، آبی آن را به سیاهی 
بدل کرده. غروری که مرگ باور و عشق را به دنبال دارد، مرگی دردناک از جنس سیاه جهنم.