به نام خالق توانا
تو:
حس میکنی؟
من:
- چی رو؟
تو:
هوایی که در حال جریانه.
من:
- نمیفهمم!
تو:
رایحه گلهایی از جنس شهادت.
من:
- بازم نمیفهمم.
تو:
دستت رو بده به من
من:
-...
تو:
اونجا رو میبینی، افقی که به رنگ سرخه؟
من:
- آره.
تو:
اون سرخی، شهادت مردیه که مردونگیش بالاترین مردونگی تو دنیاست.
من:
- آهان حالا فهمیدم.
تو:
پس حالا تونستی حس کنی؟
من:
- آره. حس شروع روزهای بینظیری که باید قدر دونست، روزهایی که فرصت
خوبیه برای زیبا و معطر شدن به عِطر وجود برترین مخلوق خدا.
تو:
درسته. روزهایی که ثانیه به ثانیهش، رو میشه عاشقی کرد. عاشقی
از جنس سیاه چادر مادر پهلو شکسته و فرق شکافته پدری به گرمی آفتاب.
روزهایی رسیده که وجودها رو به آقایی پیوند میده که دلی به وسعت و
بزرگی جهان بیکران داره. آقایی که با نوشیدن و نوشاندن شربت شیرین
شهادت رهجوی حقیقتهاست.
من:
- اولین روز عاشقی در این راه آغاز شد.
تو:
آمادهای برای آغازش؟
من:
- آدم شروعش هستم یا نه؟
تو:
این راه احتیاج به چیزی نداره، جز یه دل عاشق و نترس.
من:
- پس یا علی.
تو:
یا علی.
خیلی قشنگ بود
واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم
خدا کنه تلنگررخوبی برام باشه از ثانیه به ثانیه اون درست استفاده کنم