قاب احساس

می‌گویند احساس یعنی فریب، یعنی بازی با آینده آن هم بدون عقل. اما من باورش ندارم و در جواب می‌گویم احساس یعنی تمام باور یک بنده به خالق بزرگ پر از مهرش. احساس یعنی خود خود زندگی

۷۲ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

مترسک

به نام خالق بی‌همتا

مترسک دلش را در باغ ذهن کاشت تا شاید دور شود از هر حسی به نام زندگی.

خسته از محبت‌های ظاهری سودای بی‌حسی را در سر پرورانده و از دل مترسکی

ساخته بود تا با کاشتنش در سرای کویری ذهن که رایحه احساس را کمتر حس کرده

بتواند هوای محبت را از وجودش بیرون کند.

اما خیالی بس بیهوده که تصور داشت که با این روش به هدفش خواهد رسید.

آخر مترسک دل به جای خشکاندن ذهن و دلش،جناب ذهن بیدار و هشیار را هم به

عشق خود دچار کرده بود.به دنبال راهی بود تا در سراسر وجود بی‌دفاعش جریان 

پیدا کند و به جای لباس خاکستری بی‌حسی،لباسی ناب از نور عشق الهی را به 

قامتش بپوشاند. 

۱۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۵۱ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز

قلمروی آتش

به نام خالق عشق

پا به قلمروی ممنوعه آتش گذاشته بودم و از حرم داغ و سوزان آن در عذاب بودم.

عذابش از روی سوختنی بود که خودخواسته به دامش کشیده بودم.

برای فرار از تنهایی خود را به شعله‌های سوزانی سپرده بودم که فرجامش را از

همان قدم اول می‌دانستم. فرجامی که به سوختن بی‌بدیلی منجر خواهد شد.

سوختنی که هیچ چیز جز نابودی در آن شناور نیست.

اما ارزش اسیری‌ام را داشت، آدمی که تنهایی را با تمام وجود حس کند و به آن

باور داشته باشد، همان بهتر که در دام آتش بی‌رحم گرفتار آید. آسمان تنهایی‌ام

به رنگ سرخ آتش تن داده و همراهی‌ام می‌کرد و لبخندی از جنس خودش را به

لب‌های ترک‌خورده از تشنگی تنهایی‌ام هدیه داد.

نگاه آخری به تمام روزهای بربادرفته تاریک گذشته انداختم و در قعر خاکسترهای

در حال ریزش وجودم با لذت یاوری آتش فرو رفتم تا شاید مانند ققنوس اساطیری

وجود دیگری از وجود خسته‌ام متولد گردد بدون حس تنهایی. 

۰۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۰۴ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

بوی خدا

به نام خالق روشن‌کننده حقیقت

خیره به درخت سیب عطرش را با ولع به ریه‌های بی‌هوایش می‌کشید. حریص‌تر

و پرطمع‌تر هر نفس را نفس می‌کشید تا جا نماند از عطری که رایحه‌اش، طبیعی

مست‌کننده روح و جسمش شده بود.

آخر با عطرهای ساخت دست انسان که نمی‌توانست حضور خالقش را برای قلب

تشنه محبتش قابل لمس کند. پس بهترین راه را در بلعیدن هر عِطرسکرآور از

دل خلق شده‌های خود خدا پیدا کرد و زمزمه عاشقانه‌اش را با خدا با همان بوی

خیال‌انگیز آغاز کرد. آغازی که دل در پی تمام نشدنش بود.

با رویای هرگز تمام ناشدنیش دقایق دلنشین آن لحظات را به بیداری بعدش بخشید

تا ذخیره‌اش کند برای روزهای بی‌هوایی‌اش.

۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

خورشید و گل

به نام خالق بی‌همتا

خورشید مانند ستاره‌ شب‌های مهتابی و صاف از لا به‌ لای ابرهای سیاه و سفید

مسافر زمان،خودش رو به رخ هستی،زمینی می‌کشید.گلبرگ‌های سرخ و صورتی و

هزاررنگ بوته‌های کوچک روییده در صخره‌های مرتفع کوهستان عشق‌بازی می‌کردند 

با آن چشمک‌های ریز پر از گرمایی که عشق را به ساقه‌های نورسته‌شان هدیه می_

داد.

باد هوهوکنان ناظر این عشق پر از تب دو دلداده هستی؛از گوشه‌ای به گوشه دیگری 

در حرکت بود و اجازه نمی‌داد ابرها به طور کامل حجابشان را از رویش بردارند.آخر دیدن

داشت این عشق پنهانی بدون هوس خودنمایی.عشقی که عریانی‌اش ممکن بود آن

عاشق و معشوق را از هم دور و مابینشان را با پژمردگی معشوق به پایانی تلخ پیوند

زند.

۲۵ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز

بودنی در میان نبودن‌ها

به نام نامی الله

بودن‌هایم در میان کوهی از نبودن‌ها گم شد، ناپیدایی که سخت پیدا می‌شود.

به دنبال ارزش بودن راهی ناهموار را برای رسیدن شروع کردم، اما در آخر جایی

برایش نیافتم.

ناامید و نالایق، با سری افتاده از شرم حضور با کوله‌باری از غم‌های بیشتر شده

راه برگشت در پیش گرفتم، اما انگار در تقدیرم برگشت نقاشی نشده بود. جایی

را که آخر راه با چشم‌های خسته می‌پنداشتم،فریبی از جنس خطای قلبی‌ام بود

که اگر به عقب برمی‌گشتم خطایی بزرگ‌تر را به دوش‌های ناتوانم هدیه می‌دادم.

هنوز راهی طولانی در پیش داشتم،راهی که برایم در آن ناامیدی تقدیر نشده بود.

تقدیری شیرین انتظارم را می‌کشید؛ تقدیری پر از بودن‌ها و ماندن‌ها.

بودن‌هایی که در لابه‌لای نبودن‌ها راهی برای عبور می‌خواهد.


۲۴ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۳۸ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

خیال دل

به نام خالق زیبایی‌ها

کوچه پس کوچه‌های دنیا را طی کردم تا شاید به مقصدی برسم تهی از هر چه دلتنگی

و غم که جست‌وجوی بی‌حاصل بود. شهر آرمانی خیالم تنها جایگاهش همان ذهن بی_

انتهای، وجودم بود که به اشتباه در بیرون به دنبالش سرگردان بودم.

دنیا بدون غم یا شادی محض وجود ندارد، در کنار هم معنا می‌یابند؛ و تنها ثمره این دو 

آرامشی است که باید از لابه‌لای ریز ذرات غم و شادی به آن دست یافت. تنها زیبایی

دنیا همین آرامش بی‌انتهایی‌ست که همه به دنبال آن به اشتباه در پی زندگی خوشی 

محض‌اند.

زندگی که باید با هوای شادی‌بخش، آرامش محض خداوندی را به آن هدیه کرد.

در پس هر غمی، شادی به نام آرامش نهفته‌ست که اگر چشم بگشایی آن را خواهی

دید. 

۱۸ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۳۲ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

عاشق خودت باش

به نام خالق بی‌همتا

دوستی پرسید:

- تا حالا عاشق شدی؟

جواب داد:

- چه عشقی؟

- عشق به یه آدمی برای آینده.

- آره.

- عاشق کی؟

- خودم.

دوست خنده‌ای به تمسخر زد و گفت:

- مگه آدم عاشق خودش هم می‌شه؟ دیوونه شدی!

لبخندی زد و نگاهش را به آسمان مهربون دوخت:

- آره، اگه واقعاً به عشق اعتقاد داشتی باشی، اول از همه باید عاشق خودت شی.

- چرا؟

- تا عاشق خودت نباشی و به خودی که خالق برای خلقش با عشق نیرو گذاشته، 

عشق نورزی، چطور می‌تونی، انتظار داشته باشی که عاشق یکی دیگه شی. 

عشق به خودت مقدمه، سرازیری عشق‌های ریز و درشت دیگه با عناوین مختلفه.

راه عاشق موندن، پیمودن راه عشق به خودته.

پس خودت رو عاشقانه دوست داشته باش و در آغوش عشق خودت فرو رو.

یه آغوش عاشقانه.

۱۴ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۷ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

تولد

به نام خالق بی‌همتا

بانو لابه‌لای برگ‌های بهاری به انتظار شکفتن مانده و انتظار را زمانی طولانی به دوش 

کشیده بود. انتظاری جان‌فرسا اما در عین حال شیرین، شیرینی که زمان به نتیجه نشستنش 

در فراسوی ذهنش به شکل رویایی بکر به تصویر درمیامد.

باد بهاری موهای شبق رنگش را به رقص درآورده بود و حسی لذت‌بخش وجودش را در 

عین انتظاری بی‌صبرانه پر کرده بود. 

انتظار برای شکفتن و متولد شدن موجود دوست‌داشتنی وجودش، موجودی که مانند شکوفه

پربار و عطر بهاری دنیایش را رنگی می‌کرد و هنوز نیامده انرژی عاشقانه‌ای را به قلبش 

هدیه داده بود.

عشقی بکر که حتی در عین تکرار هم به تکرار دچار نمی‌شود و هربار با خاص بودنش 

حس زندگیبخشی را در وجودها به بیداری می‌رساند. بیداری محض؛ ابدی بودن عشق. 

عشقی بی‌ریا و بدون وجود منفور جدایی.

۰۹ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۰۸ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

رویای پروانه‌ای

به نام الله بی‌همتا

شبی به تاریکی اما نفوذ روشنایی پر نور از راه رسید و رویایی متولد شد، رویایی به رنگ آبی 

کرانه دریای بی‌انتها، دریایی که هم مهربان هم نامهربان بود و با تضاد متفاوتش خود را به رخ 

دنیایی می‌کشاند که در متضاد بودن سرور تمامیت زمین خاکی بود پس سعی در قدرت‌نمایی در 

مقابل حریفش را داشت اما دنیا حریف قدری بود و فرصت پیروزی را به او نمی‌داد ولی رویا هم 

حاضر به عقب‌نشینی و باخت نبود. پا به دنیای کوچک صاحبش نگذاشته بود که با کوچک‌ترین 

غضب پا پس بکشد و متولد نشده راه مرگ را در پیش بگیرد. پس به سان پروانه‌ای خود را به 

دست نوازش‌گر پیله‌اش بخشید تا با پراونه شدن راه واقعیت را پیدا کند. واقعیتی که باید جنس 

رویا بودن را می‌پذیرفت تا نمایان شود. 

سختی و فشار عزمش را استوارتر می‌کرد برای پیمودن راهی که به پروانه شدن منتهی بود، 

بالاخره پیله‌اش شکافته شد؛ وجودش را بیرون کشید و بال‌هایش را گشود و با شوقی پر از 

اشتیاق، چشم قلبش را به روی حریف منتظرش گشود. نگاهش آن‌قدر، برندگی داشت که به 

سان تیری زهرآگین به قلب دنیای روبه رویش فرو رفت و مجبورش کرد تا در برابرش سر

تعظیم فرو آورد.

کرنشی بی‌سابقه، در تاریخ دنیا به ثبت رسید و رویا با غرور و لبخندی به وسعت دریای 

وجودش، بال‌زنان به تخت شاهی نزدیک شد و ملکه‌وار روی آن نشست و همان دم امید 

به یاری‌اش آمد و وجودش را از رویایی ناب به واقعیتی بکر بدل کرد. واقعیتی آغشته به 

مهر و محبت که  با لباسی از جنس عشق و رنگی به سرخی گل‌های رز؛ قدم در صحنه 

نمایش زندگی گذاشت و شروع به هنرنمایی و پرده‌برداری از وجود خاص شده‌اش کرد و 

دنیا باری دیگر مغلوب رویای بودن، رویایی جدید شد.

۰۵ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

دنیای خیال

به نام نامی الله
در هزارتوی دنیای خیالی، مدادی از جنس رنگ های، رنگین کمانی را لابه لای انگشتان راکد شده از روزهای
پر تکرار زندگی لغزاندم تا با به نقش درآوردن حوضی لبریز از آبی آسمانی دریاهای بی کرانه دنیا؛ آرامشی از
جنس آب را به وجود خسته از طوفان های مداوم زندگی ام، مهمان کنم.
با فرو افتادن؛ نوری از طلوع پرمهر آفتاب همیشه سوزان، موجی پرشور حوضچه کوچک نقاشی شده ام را در
برگرفت و تلاطمی هر چند کوچک اما خارج از دایره تکراری دنیایم را به بی فروغی چشمان حریص در طلب 
هیجانم بخشید. هیجانی ناب، که فقط و فقط تجربه کردنش را همیشه در رویاهای دورودراز ذهنی ام، به تماشا 
نشسته ام.
رویاهایی که خیالی بودنشان هم چیزی از ذوق درونش کم نمی کند.
۲۱ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز