به نام خالق بی‌همتا

بانو لابه‌لای برگ‌های بهاری به انتظار شکفتن مانده و انتظار را زمانی طولانی به دوش 

کشیده بود. انتظاری جان‌فرسا اما در عین حال شیرین، شیرینی که زمان به نتیجه نشستنش 

در فراسوی ذهنش به شکل رویایی بکر به تصویر درمیامد.

باد بهاری موهای شبق رنگش را به رقص درآورده بود و حسی لذت‌بخش وجودش را در 

عین انتظاری بی‌صبرانه پر کرده بود. 

انتظار برای شکفتن و متولد شدن موجود دوست‌داشتنی وجودش، موجودی که مانند شکوفه

پربار و عطر بهاری دنیایش را رنگی می‌کرد و هنوز نیامده انرژی عاشقانه‌ای را به قلبش 

هدیه داده بود.

عشقی بکر که حتی در عین تکرار هم به تکرار دچار نمی‌شود و هربار با خاص بودنش 

حس زندگیبخشی را در وجودها به بیداری می‌رساند. بیداری محض؛ ابدی بودن عشق. 

عشقی بی‌ریا و بدون وجود منفور جدایی.