قاب احساس

می‌گویند احساس یعنی فریب، یعنی بازی با آینده آن هم بدون عقل. اما من باورش ندارم و در جواب می‌گویم احساس یعنی تمام باور یک بنده به خالق بزرگ پر از مهرش. احساس یعنی خود خود زندگی

۷۲ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

قلب عشق

به نام خالق یکتا

در برگ‌برگ، قلب عاشق

می‌خوانم نام تو را، می‌دهم بوی تو را

می‌ریزم بر بام دلت، عشق و جنون بر شاخسارت

می‌دمم قلب تو را، بر قلب عاشق خودم

تا تو بدانی تا ابد

دوست می‌دارمت تو را، دوست می‌دارمت تو را


۲۸ آذر ۹۷ ، ۲۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

سایه‌های وجود

به نام خالق توانگر

می‌دونی سایه‌های وجود چی هستن؟ کجایی‌اند؟ باهات چیکار دارند؟ نمی‌دونی نه، شاید اصلا هیچ‌کس تو دنیا

از وجودشون باخبر نباشه در عین باخبری، اما این دلیلی نمی‌شه که انکارشون کرد آخه حسابی از اینکه انکار 

بشن متنفرن و اگه کسی دست به انکارشون بزنه حسابی عصبانی می‌شن و شاید دست به حمله بزنن اما من 

می‌دونم. این سایه‌ها همه جا هستند یه خورده نگاه کنی همه جا می‌بینیشون، سایه‌های وجود به معنی حسای ما

آدماست. حسادت، عشق، نفرت، مهربانی و....

هر کدوم از یه دیار اومدن و کنار هم توی یه وجود جمع شدن و هیچ‌کدوم هم حاضر نیستن جاشون رو به اون 

یکی بدن کامل‌طلبن و از سرزمیناشون اومدن به سرزمین یه قلب یکپارچه که توقع دارن فقط و فقط ملکه و شاه

این قلب خودشون باشن. اما خب شدنی نیست قلب در عین کوچیکی اونقدر بزرگه که می‌تونه همه رو با هم تو

وجودش حل کنه حالا بعضیا جای بیشتر می‌گیرن و بعضیا کمتر بستگی به زرنگی هر کدوم داره که کجای قلب

رو به تسخیر خودش دربیاره. 

تنها یکی از اون سایه‌هاست که اگه اراده کنه همه رو یک جا می‌سوزونه و خودش به تخت حکومت می‌شینه و 

اون سایه....

به نظرتون اون سایه کدوم؟

۲۵ آذر ۹۷ ، ۲۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

کارهای ناتمام

به نام شاه نشین هر قلبی
صدای زنگ ساعت خبر آغاز روزی دیگر را نوید می‌داد، روزی که کارهایی ناتمام به انتظار تمام شدن به

صف ایستاده بودند. کارهایی که برای اتمامشان کلی وقت بود اما هرگز به سرانجام نمی‌رسیدند و به روزی 

دیگر حواله می‌شدند و نوای اعتراضان همیشه مانند آژیر پلیس تهدیدکشان گوشم را پر می‌کردند و آرامش را

از دلم بیرون.

بی‌حوصلگی و شلوغی روزها توانی برای اتمام کارها در وجود فانی‌ام باقی نمی‌گذاشت. اتمام همه در اولویت

بود اما هرگز در اولویت باقی نمی‌ماندند. کارهایی که نه تنها تمام ناشدنی بودند بلکه هر روز به تعداد این

ناتمامی‌ها در زندگی اضافه می‌شوند و مرا بین این همه ناتمام‌ها سرگردان تنها می‌ذارند. کارهایی که آن‌قدر 

تکراری و روزمره بودند که کار محسوب نمی‌شدند.

و حال من مانده‌ام با دنیایی از کار نکرده و فرصتی که نمی‌دانم تا کی برایم ابدی خواهد بود.

۲۳ آذر ۹۷ ، ۲۰:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

آرامش ابدی

به نام نامی الله

آسمان قلبت را از ابر تهی کن و برایش آفتاب به ارمغان بیاور می‌خواهم برایت محبتی عمیق را به نشانی قلبت

ارسال کنم، دوریت وجودم را در آتش بی‌قراری دیدنت بی‌قرارتر می‌کند.

بگذار دست‌هایم در وجودت لانه کنند، تا فاصله‌ها پر نشود آشیان امنی برایم برقرار نخواهد شد. قلبم به آشیانی از

جنس وجودت نیاز دارد تا عشقی را برایت به تصویر کشید که شور آن آرامش ابدی را به وجودت هدیه کند. 

۲۱ آذر ۹۷ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

عقل و احساس

به نام قلم‌نواز جهان هستی

دنیای امروز را باید از نو شناخت، شناختی که از روی احساس باشد دنیای که با عقل تنها جلو برود ارزش

واقعی خودش را از دست می‌دهد تا زمانی که عقل و احساس دست‌هایشان را در هم گره نزنند نمی‌توان به

آرامش و لذتی که باید از زندگی به دست آورد رسید.

گره خوردن عقل و احساس خیلی کم اتفاق می‌افته اما وقتی که اتفاق افتاد، می‌شه معجزه زندگی رو به راحتی

حس کرد و جلوی چشم به تصویرش کشید و زمانی این گره خوردگی اتفاق می‌افته  که ما از ته دل و بدون

توجه به هوس‌های زودگذرمون که بیشتر اوقات به شدت آسیب‌زا هستند خواهان این معجزه تمام زندگیمون 

باشیم.


 


۱۹ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

سکوت

به نام آفریدگار طبیعت

در حجمی از سکوت حنجره‌ام را برای صدا زدن نوایی به حرکت واداشتم، اما آن‌قدر روزها محکوم به 

سکوت شده بود که توان زمزمه کردن را هم ندارد. توانش به زیر صفر رسیده و کلافه از این عدد دلش 

داد زدن می‌خواهد.

فریادی از جنس خود فریاد.

فریاد بودن، را دوست دارم، فریادی که خالی‌ام می‌کند از هر دیوانگی و تهی بودنی و این فریاد بلندیش 

کسی را آزار نمی‌دهد و به گوش کسی ناهنجار به گوش نمی‌رسد چون از حنجره‌ای برخاسته که به 

دنبال زندگی راستینی است که گمش کرده و حال قصد پیدایی دارد. با فریاد هیچ مانعی جرئت سد راه 

بودن را در خود نمی‌یابد قبل از نشان دادن زور بازو سد مقابل فرار کردن را به ماندن ترجیح می‌دهد 

۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۹:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

زندگی

به نام خالق یگانه

عشق را از تو آموختم، ترنم را با تو و محبت را به همراه تو آموختم و علاقه را با عشق و ترنم تو کامل

نمودم. همه هستی‌ام را در جست‌وجوی تو بودم اما هر چه بیشتر گشتم نشانه‌های کمتری را یافتم، 

جاده‌های بی‌انتها را درنوردیدم، جنگل‌ها را پیمودم، لابه‌لای آسمان و ابرها را یک به یک گشتم، گل‌ها 

را بوییدم اما تو را نیافتم، تویی که شده بودی تمام دنیایم.

زمانی به تو رسیدم که لحظه مرگم پشت در دنیا انتظارم را می‌کشید و تازه آن زمان بود که متوجه شدم 

آن چه سال‌ها در نقاط مختلف دنیا به دنبالش بودم و انتظار دیدارش را می‌کشیدم همیشه و هر لحظه در 

قلبم بوده و هست ولی چشم دل من به خوابی فرو رفته بود که بدون بیداری آن امکان دیدنش را از دست 

داده بودم. آن زمان بود که ندایی از قلبم به گوش رسید که کسی را که به دنبالش بودی در وجود خودت 

بوده و تو آن حضور گرم را نادیده گرفته بودی و در مکانی خارج از دنیای خودت جست‌وجویش 

می‌کردی، تنها کاری که توان انجام آن را داشتم این بود که در همان لحظات اندک زندگی نهایت استفاده 

را از گمشده‌ی، پیدا شده‌ام ببرم تا در وادی پس از دنیایم حسرتش برایم به جا نماند و حال این زندگی 

بود که باید انتظاری را به دوشش می‌کشید که من در تمام فرصت‌هایم در حال حملش بودم. 


۱۴ آذر ۹۷ ، ۲۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز

گفت و گوی خورشید و ماه

به نام خالق خورشید و ماه

وقت غروب بود و خورشید خانم بی‌انتها در حال فرو رفتن به تاریکی بود، اما قبل از افولش مشغول 

جدال با ماه شد و از ماه خواهش کرد تا کمی بیشتر از روزهای دیگر در اوج باشد.

ماه در جواب گفت:

- نه ای خورشید عالمتاب خواسته‌ات شدنی نیست زیرا زمان در اوج بودنت گذشته و الان این من هستم

که باید همراه، همراهان چشمک‌زن همیشگی‌ام در کرانه بی‌انتها افق پدیدار شم.

خورشید:

- ماه تابان من خودم از سرنوشتم آگاهم ولی از تو مهلتی بیش از این می‌خوام تا به جلوه‌گری و خود_

نمایی بپردازم.

ماه:
- ای خورشید این رو بدون که خودنمایی بین ما جایی نداره، پس تا زمانی که من در وسط آسمان بی_

کران هستم به قعر تاریکی فرو رو تا بفهمی آسمون جای خودنمایی نیست.

خورشید ناامید از رحم ماه بالاجبار پنهان گشت تا به گفته ماه دوران محکومیتش را بگذرونه، بعد از 

افول خونین خورشید ماه در جایگاهش قرار گرفت و مجال خودنمایی پیدا کرد و خیلی زود پندهایی که 

لحظاتی قبل به خورشید غروب کرده داده بود به نسیم شعله‌ور فراموشی سپرد و به پرتوافشانی از روی 

غرور و خودپرستی مشغول شد. 

۱۳ آذر ۹۷ ، ۲۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

مرگ عشق

به نام خالق معجزه‌گر
سمیایت را در مهتاب دیدم و عشقت باورم شد. گرمای زندگیم را باور کردم تا حرف‌هایت سرمه 
چشمانم شود. جاودانگی‌ات را به رخ کشیدم تا عشقی ابدی برایم هدیه آوری، آری این‌ها حرف‌هایی 
بود که در نگاه اول عشق بر زبان دلم سروده شد اما حال هر چه می‌کنم به باور نمی‌رسم.
بی‌باور و سرگردان به دنبال آن نگاه آبی می‌گردم ولی پیدایش نمی‌کنم. غرور، آبی آن را به سیاهی 
بدل کرده. غروری که مرگ باور و عشق را به دنبال دارد، مرگی دردناک از جنس سیاه جهنم.
۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۳۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز

صدای دل

به نام خالق آرامی‌ها

دلم به مهمانی صداها دعوت شد.دلی که با سکوتش در بین تمامی صداها به انتظار صدایی بود که او را 

بشکند اما هر صدایی که در آن مهمانی غرق سرور بود خود صاحبی داشتند که به دنبالش هر جایی 

همراهی‌اشان می‌کرد و دل بی نوایم به تنهایی گوشه‌ای را به خود اختصاص داده بود و تنها با نگاهی

حسرت بار هر بار در بین صداها در نوسان بود. دلم مظلوم و خموش از روی ناامیدی راه خروج را 

در پیش گرفت و پشیمان از قبول دعوت، قدم زنان خود را به در خروجی رساند، اما به محض نزدیکی‌

صدایی ضعیف را از دورترین نقطه محل جشن شنید صدایی که همانند سکوت خودش غرق در تنهایی  

و حسرت‌زدگی بود و نوایش تنهایی را با کورترین صدا فریاد می‌زد.دلم با خوشحالی انگار که هرگز 

ناامید نشده به سمت صدای عزیزش به پروازی پر از شور و شعف درآمد و شکستن پر از رازش را 

با صدای تنهاگونه‌اش شریک شد.   

۲۶ آبان ۹۷ ، ۲۲:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
همراز