قاب احساس

می‌گویند احساس یعنی فریب، یعنی بازی با آینده آن هم بدون عقل. اما من باورش ندارم و در جواب می‌گویم احساس یعنی تمام باور یک بنده به خالق بزرگ پر از مهرش. احساس یعنی خود خود زندگی

۷۲ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

امتحان

به نام نگارنده احساسات

وقت کمی داشت، نمی‌دانست کدام گزینه برای زدن درست است. هوای دلش در 

حال ابری شدن بود و بغض بی‌رحم به شیشه نازک احساسش پنجه می‌کشید.

می‌دانست اگر وقت تمام و او بهترین را به دست نگیرد، دیگر هرگز رنگین‌کمان دلی

که خدا آن را نقاشی کرده را نخواهد دید.

ناامیدی با سیاهی هر چه تمام‌تر به وجود لرزانش هجوم برده و آخرین توانش را به

یغمای دستان نابودگرش گرفت؛ تا فاتح بازی باشد که شروع شده و در کمین آن

فرصت آخری بود، تا قهقهه مستانه‌اش را از بردش به رخ وجود به بغض نشسته او 

بکشاند.

در آخرین لحظات دنیای کوچکش را سیاهی پر و چشمان پربارانش را به سمت

سیلی نابودگر سوق می‌داد که در یک آن همه چیز رنگ دیگری از ناشناسی دنیا 

که رایحه آشناییت از آن به مشام می‌رسید به خود گرفت.

رنگی پر از نور، آن هم نوری که حتی ذره‌ای از آن هم با تمام آن سیاهی پر شده 

در اطرافش برابری می‌کرد.

نوری که از آن گزینه درست الهام‌شده در قالب تیک زدن از قلبش به پرواز و به دستان

لرزانش سرازیر و درست یک ثانیه قبل از اتمام وقت برگه شادی‌اش را بالا گرفت تا

معلم آرامش آن را بگیرد.

نام بازیش را گذاشت بازی با نور.

نوری که وجودش در قلبش همیشگی بود و تنها گاهی اوقات آن را به دست فراموشی 

سیاهی می‌سپرد و تاوانش که هم همان هراس از باخت بود را مجبور به پرداخت آن

می‌شد.

پرداختی که در انتها با شیرینی بردش تلخی و سیاهیش را به استهزاء می‌گرفت.

بالاخره قلم دل را کناری گذاشته و با لبخندی که کل چهره را به آرایش خود درآورده 

به مانند همیشه نظاره‌گر بالاترین نمره گرفته از امتحان زندگیش شد.

۱۹ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

جست و جو

به نام نامی الله

گمشده‌ای از دیار فراموشی با آن وجود کوچکش در لابه‌لای تاریکی خاطرات گذشته 

به دنبال مسیر خوشبختی، نور جست‌وجو می‌کرد. غافل از اینکه غرق شدن در دیار

فراموشی و تاریکی راهی نیست که او را به روشنایی روزهای روشن برساند.

آخر روشنایی با وجود روشنایی‌ست که حق شعله‌ور شدن را به خود می‌دهد، جویا

شدن آن در انبوهی از کوه‌های تاریکی تنها ناامیدی را به وجودش تزریق خواهد کرد.

ندای وجودش به کمکش شتافت و به او فهماند که آینده پیش‌رویش، درست همان 

نوری‌ست که به دنبالش است. نوری که با پیوند آن به گذشته تاریک راهش را به

تمامی نورهای جهانی شعله می‌کشد و اوج می‌گیرد.

هیچ‌کدام به تنهایی قادر به روشنی دلش نخواهند بود، هیچ‌کدام.

۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

صدای اسیر

به نام نامی الله

نمی‌دانم صدا به جایی می‌رسد یا نه.صدایی خفته در حنجره‌ای که سالیان درازیست

در لابه لای تارهای زندگی به اسارت گرفته شده و به دنبال یاریگری به هوای آزادی‌

در حال تقلاست.

صدایی که مدت‌ها در چنگال نامرئی درونی شنیده، نشده باشد؛ قطعاً قصه‌ها دارد

تا به تصویر بکشد در زندگی پرسکوتی که تنها با نوای سکوت صاحبش به رقص در

آمده. اما سخت است تا به نوای دیگری که نقطه مقابل گذشته پر از هیاهوست به

رقصی پروازگونه دست بزند.

سخت است تغییری بزرگ را در تارهای دست و پاگیر همیشگی شروع نماید،شروعی

که نتیجه‌اش به شدت غیرقابل پیش‌بینی‌ست.


۰۴ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۱ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

طبیعت

به نام خالق زیبایی‌ها

بر بلندای کوه ایستاده به تماشای طبیعتی نشسته بود که گاه چنان مهربان به

نرمی گل‌های لال‌گون، زیبایی‌اش را به رخ دنیا می‌کشاند و گاه چنان خمشگین

که با طوفان‌های سهمگین خشمش را بر سر دنیای آدمک‌ها خالی می‌کند.

آدمک‌هایی که همین طبیعت را مانند معلمی در یادها محافظت می‌کنند و واو

به واو درس‌هایش را با تمام وجود می‌بلعند، و به مانند همان گاه خشمگین و

گاه مهربان؛ اما در پس آموز‌ه‌های طبیعت چیزی حیاتی را به فراموشی سپرده‌اند

اینکه طبیعت تا زمانی که آزاری نبیند به طوفان روی نمی‌آورد و دنیا را بهم نمی_

ریزد.

کاری که آدمک‌ها در آن گاه چنان زیاده‌روی می‌کنند که هیچ آرامش پس از

طوفانی در ورای آن به چشم نمی‌خورد و با ویرانی درون خودشان روح لطیف

دنیا را به تباهی می‌کشانند  

۲۱ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۷ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز

هوای تازه

به نام خالق شادی‌ها

گلبرگ لبخند سراسر دشت کودکانه‌ها را پر کرده و درخت‌ها را به رقص زیبایی

به زلالی باران بهاری، واداشته بود. آواز چکاوک‌ها نوای موسیقی عطرآگینشان 

را با نوای نسیم خنک صبحگاهی تقدیم طبیعت جان گرفته از تولدی دوباره کرد 

تا آغازگر راهی جدید و نو در نفس‌های پیش‌روی سرسبزی‌اش باشد.

قدم‌وار از هوای نسیم‌وار و پر لذتش گذر کرد تا راهی سفری از نوع هوایی دیگر

و روزهایی دیگری شود. روزهایی که وام گرفته از هوای گذشته و پیوند خورده 

به سلول به سلول آینده‌ای که نشان از کوی دوستی داشت.

« عیدتون به مبارکی و پاکی رایحه گل‌های محمدی

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٌ و عَجِّل فَرَجَهُم » 


۱۴ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۰۸ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

پایانی به نام آغاز

به نام خالق زیبایی‌ها

قطعه‌ای از آسمان در نگاه خاکستری‌اش دیده می‌شد.قطعه‌ای به زلالی باران به

وقت بهار دل‌ها. قطره‌ای از شفافیتش پایین چکید تا پایانی واقعی را برایش رقم 

زند.

پایانی که در انتها به آغازی از جنس زیبایی پیوند خواهد خورد. پایانی که در ظاهر

قاب واقعی خورده اما در اصل رایحه نفسی تازه را برایش به ارمغان می‌آورد.

نفسی به نام زندگی، زندگی همراه با غنچه‌های نشکفته امید و لطافت گلبرگ

تازه شکوفا شده گل‌های بهاری.

پایان واقعی احساسات خامش را به نظاره نشسته بود تا در آتش ققنوس‌وارش

ققنوسی از آغاز پیچک‌وار دلش را شاهد باشد. پیچکی که سرتاسر قلبش را به

اسارتی شیرین وجودی‌اش وادارد. اسارتی در عین رهایی.


۱۰ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۳۵ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همراز

راه

به نام نامی الله

راه‌های زیادی برای نرفتن و رفتن در دنیای کوچکم مانند دریایی روان در حال جریانند.

راه‌هایی که مردد در شروع یا پایان بخشیدنشان هستم. ترس از انتخابشان روزهایم

را مانند کلاف سردرگمی کرده که حتی نمی‌دانم برای گره نخوردن آن چه پلی را

پشت سر بگذارم.

ممنوعیت‌ها، محدودیت‌ها و ناامیدی‌ها، قدرت انتخاب را برایم سد کرده‌اند. سدی 

پرعظمت که به دنبال بلعیدن جسم کوچک و لرزانم است. جسم کوچکی که مانند 

پرنده‌ای زیر باران مانده در خود فرو رفته، در آرزوی طلوع خورشیدی گرم است تا به 

وجودش گرمایی پر مهر برگرداند. 

۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۱۸ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

پر پرواز

به نام خالق آرامش

آری با بال‌های چیده شده در انتظار بال‌هایی هستم که در تمام عمر در کنارم دارمشان

بدون این که چیزی از بودن و پرارزش بودنشان بفهمم. بال‌هایی که هر نوزاد در اولین 

روز از به وجود آمدنش آن‌ها را دارد و حتی در نداشتنش هم نمی‌تواند یاد و خاطرشان 

را از یاد ببرد.

آخر آن بال‌ها که فراموش شدنی، نیستند. مگر می‌شود بال‌هایی که تو را به رشد 

رسانده و اولین‌ها را با وجودشان تجربه کرده‌ای را از یاد ببری. بال‌هایی که تمام 

وجودیتت را خدا از بودن آن‌ها برپا و از شیره جانشان تغذیه کرده‌ای.

اما با وجود داشتنشان گاهی حسرت دوری از آن‌ها چنان وجود را مالامال از حسرت 

کرده که برای رهایی از آن حاضر به رفتن هر راهی هستم. حسرتی که عطش آن 

تشنگی ابدی را به قلب راه می‌دهد.

بال‌هایی که اگر با تمام وجود بخواهیشان و از وجودشان سیراب شوی قطعاً راه به

آسمان بهشتی می‌یابی و در پهنه دلش چنان به اوجی خواهی رسید که تا کنون 

حتی پرندگان تیزبال هم نرسیده‌اند.

۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۴۴ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

پناهگاه

به نام خالق آرامش

در جستجوی پناهگاهی بود که امنیتش را حتی قبل از ورود به آن حس کرده باشد

سخت بود پناهگاهی را پیدا کردن که تمام زندگیش را در خود جا داده باشد. بدون

زندگی از قبل پناهگاه داشتن یک چیز بی‌معنایی بود، که روحش را به سرگردانی

سوق می‌داد؛ که حاضر بود برای فرار از آن به هر ریسمانی چنگ زند.

بالاخره راهش را از میان موانع سخت زندگی در گوشه‌ای از دنیای کوچک خدا که 

زیر سایه دنیای بزرگ‌تری که هدف اصلی آفرینش بود، پیدا کرد.راهی که با لبخندی 

اغواگرانه انتظارش را یدک می‌کشید و با زیبایی بی‌مثالش او را به درون وجودی‌اش 

دعوت کرده بود تا فارق از سختی‌ها به میزبانی‌اش مشغول شود.

دنیایی بکر جلوی رویش به رقص درآمده بود. 

دنیایی که مدت‌ها، رسیدنش را آرزو داشت. 

دنیایی هفت‌رنگ از جنس حریر بارانی.

چشم‌های چراغانی شده‌اش را با لذت بست و پر پرواز نقره‌گونش را گشود تا در 

وسعت پناهگاه امن و زیبای تازه یافته‌اش که از بدو تولد برایش درنظر گرفته شده

بود؛ و او تازه آن را در روحش شکوفا دیده بود، اوج گیرد.


۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۵ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

روزهای عاشقی

به نام خالق روزهای پر از آرامش

روزهایی در راهند که با تمام روزهای دیگر دنیا متفاوت.روزهایی که بوی خوش

خدا در ثانیه به ثانیه‌اش حس میشه.روزایی که برای رسیدنشون لحظه‌شماری

کردی تا خودت را در آغوش اویی اسیر کنی که بهترین،بهترین‌هاست.

اویی که خلق کننده،وجود کوچکت در دنیایی به بزرگی دنیای تمام آدم‌هاست.

روزهایی که هنوز از راه نرسیده، بوی خوشش در تمامی وجودت سر به فریاد 

کشیده و منتظر مهمان شدن است. 

روزهایی که لذتی بالاتر از آن نیست.لذتی که تنها در همین روزها می‌توان آن را 

به تجربه نشست.تجربه‌ای که در عین تکرار شدن،تکرارناشدنی‌ترین؛تکرارهاست.

روزهایی که موسیقی رسیدنش، هرگز برای شنوایی گوش‌های منتظرت به تکرار 

ننشسته و بی‌تکرارترین موسیقی را در شب‌های تارت،به وجود پر از عطش بودنت 

هدیه داده.

۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۳۰ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز