قاب احساس

می‌گویند احساس یعنی فریب، یعنی بازی با آینده آن هم بدون عقل. اما من باورش ندارم و در جواب می‌گویم احساس یعنی تمام باور یک بنده به خالق بزرگ پر از مهرش. احساس یعنی خود خود زندگی

۷۲ مطلب با موضوع «دلنوشته» ثبت شده است

مبارزه

به نام خالق زیبایی‌ها

صدایش را رها کرد، لابه‌لای هیاهوی دنیایی که برای مبارزه با آن دنیایش را به

تلاطم‌ها واداشته بود تا شاید پیروز میدانی شود که با امید برد در آن گام نهاده

و گرد و غبارهایش را با بارانی به زلالی باران پاییز دل‌های بی‌قرار شست‌وشو

داد،  تا رخ‌واره بی‌نقاب درونش را جانی تازه بخشد؛ برای مبارزه‌ای به طولانی

سال‌های گذر کرده از عمرش و بروبد هر چه تنهایی را. مبارزه با تنهایی‌هایی

که وجودش را در حصار تارهای نامرئی اما نفس‌بر، اسیر کرده و قصد رهاندنش  

را نداشت.

۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۹:۲۰ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

دعوت خواستن

به نام خالق بی‌همتا

سلام آقا

امسال و امشب اولین شبی بود که داغ نطلبیده شدم به طور خاصی وجودم

رو سوزوند و از ته دل خواستن یک لحظه بودن و دیدن حرمتون آرزوی تموم

وجودم شد.

دلم لرزید، لرزشی بی‌تکرار  که هر ثانیه‌اش فرق می‌کنه با ثانیه قبل از اون.

اصلاً مگه می‌شه آرزوی بودن تو سرزمین عشق تکراری بشه.

واگویه‌ها، خاطرات، زائران پیاده‌تون، تصاویر حرم و ...غم دلم رو به امید گرفتن 

برات سال آینده می‌شوره. دست گدایی‌ام به آسمون بلنده و وجودم یک‌پارچه 

به فریاد اومده تا زمانی که دعوت نشم، عهد کردم تا از فریاد باز نمونه.

می‌خوام اونقدر در مسیر خوبی خوشقدم بشم که نگاهتون من رو هم بین

کلی آدم که منتظر نگاهتون‌ان، ببینه و منم دعوت کنید به خونه‌تون.

آقا تموم تلاشم رو می‌کنم که براتون مهمون خوبی باشم و از دعوت کردنم

گرد اخم به وجود پربهاتون نشینه.

 

اربعین سالار شهیدان تسلیت

۲۶ مهر ۹۸ ، ۲۱:۱۶ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

عاشورا

به نام خالق بی‌همتا

االهم عجل لولیک الفرج

ادامه مطلب...
۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۴۰ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

سقای عشق

به نام نامی‌الله

یا ابوالفضل العباس

صدای پرعطش پسرک شش‌ماهه، گوش‌های جانش را به آشوب کشاند،

و با دلی بی‌تاب و بی‌قرار، مشکی آبی را به دوش کشیده و با رخصت

گرفتن از حضرت راهی، راه ناهمواری شد که بوی شهادتش آن‌جا را به

عِطر خود، عطرآگین کرده بود.

هوای آبی روان او را به کنار چشمه، منتظر سیراب کردنش رساند.

لبخند بر لب‌های تشنه‌اش طرحی از رنگین‌کمان را به نمایش درآورده

و دشت تاریک به نور شب را نورافشان ساخت.

دوباره راهی دیار معشوق گشت تا مشک پرعشقش را به عزیزجانش

برساند. ابرها غرش‌کنان و اسب صیحه کشان، درجا نگهش داشتند.

تن بی‌جانش بر خاکی فروافتاد که غمگین از عطش حق‌گرایانه‌اش به

کویری چاک چاک بدل گشته بود.

غرش ابرها متوقف، با ریزش اشک‌هایی از جنس دلتنگی که هیچ

قابل دیدن نبود معاوضه شد.

در آغوشی چشم فرو بست و دستان مولایی نوازشگر چهره شرمنده

از کوتاهی‌اش شد که زیباترین برادرانه‌ها را در کنارش برایش به نقش

درآورده بود.

لبخندش رایحه زیبایی بهشتی با غمی را تصویرگر شد که نظیرش را

تنها در چهره مولایش به نظاره نشسته بود.

دشت خشک و پربرهوت، قاصد رفتنی شد، بی‌بازگشت. رفتنی که

بازگشتی زمینی را میهمان نگشت؛ رفتنی که بی‌بازگشتیاش، دل‌ها

را به مرز جنونی از جنس عشق، مبتلا ساخت.

۱۸ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۰۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز

من و تو در محرم

به نام خالق توانا

تو:

حس می‌کنی؟

من:

- چی رو؟

تو:

هوایی که در حال جریانه.

من:

- نمی‌فهمم!

تو:

رایحه گل‌هایی از جنس شهادت.

من:

- بازم نمی‌فهمم.

تو:

دستت رو بده به من

من:

-...

تو:

اونجا رو می‌بینی، افقی که به رنگ سرخه؟

من:

- آره.

تو:

اون سرخی، شهادت مردیه که مردونگیش بالاترین مردونگی تو دنیاست.

من:

- آهان حالا فهمیدم.

تو:

پس حالا تونستی حس کنی؟

من:

- آره. حس شروع روزهای بی‌نظیری که باید قدر دونست، روزهایی که فرصت

خوبیه برای زیبا و معطر شدن به عِطر وجود برترین مخلوق خدا.

تو:

درسته. روزهایی که ثانیه به ثانیه‌ش، رو می‌شه عاشقی کرد. عاشقی

از جنس سیاه چادر مادر پهلو شکسته و فرق شکافته پدری به گرمی آفتاب.

روزهایی رسیده که وجودها رو به آقایی پیوند می‌ده که دلی به وسعت و

بزرگی جهان بی‌کران داره. آقایی که با نوشیدن و نوشاندن شربت شیرین

شهادت ره‌جوی حقیقت‌هاست.

من:

- اولین روز عاشقی در این راه آغاز شد.

تو:

آماده‌ای برای آغازش؟

من:

- آدم شروعش هستم یا نه؟

تو:

این راه احتیاج به چیزی نداره، جز یه دل عاشق و نترس.

من:

- پس یا علی.

تو:

یا علی.

 

۱۰ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۲۴ ۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱
همراز

سفر خیال

به نام خالق زیبایی‌ها

گندم‌زار دلش را به سفری خیالی در درون دشت رویاها میهمان کرده بود.

در پهنه دشت روی سبزه‌های شبنم‌زده از باران‌های مداوم بهار همیشه سبز نشست

و دامن به رنگ آسمانش را سایه‌بان سبزه‌های اطرافش قرار داد و چشم به آسمانی که

غروب سرخ رنگی را در پیش چشمان مشکی براقش به نمایش درآورده و نورش همه‌جا

را مانندی چادری از جنس رازونیاز بندگی گسترده بود، دوخت.

تلألؤ زیبای گل‌های رنگارنگ زیر نور غروب، حس زیبای آرامش را در وجود بی‌حسش بیدار

کرد، حسی که همیشه و همه‌جا از او فراری شده بود؛ اما در آن لحظه و در آن مکان که

به اندازه ثانیه به ثانیه روزهای عمرش لبریز از آن حس بی‌تکرار لبریز بود،لبخندی به گرمی

خورشید و سرخی غنچه‌های شکوفا شده اطرافش بر سپیدی صورتش نقاشی شد؛

لبخندی که عمری ناتمام و بی‌انتها داشت.

۲۴ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۰۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز

مجهول

به نام خالق بی‌همتا

الهه باران به کوچه دلش رسیده بود و ندای شوری جدید را به وجود بی‌قرارش می‌رساند. ندایی که

تمام حس‌های عالم را یکجا به دلش سرازیر می‌کرد. احساساتی درهم که از هیچ کدام سردرنمیآورد.

سردرگمیش سر به فلک کشیده و درست در نقطه اوج، معلق رهایش کرده بود.

بریده از راهی که نمی‌دانست انتهایش قرار است به کدامین مقصد گره بخورد خود را به نقطه‌ای

نامعلوم تبعید کرد تا شاید در دوران اسارتی که خود به وجودش تحمیل کرده، به چیزی برسد که باید!

چیزی که برایش مقدر شده و از ابتدا مسیرش بود. حال به نقطه‌ای رسیده بود که باید هر چه داشت و

نداشت را رها می‌کرد و با مکاشفه درونی‌اش مسیریاب زندگیش می‌شد.

زندگی که آغازش به همان اسارت درونی گره خورد و راهش را برایش آشکار. 

۱۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۳ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همراز

به نام پیوند عشق

سالروز ازدواج

به نام خالق عشق و محبت

در دل دنیایی که کوچک و بزرگ بودنش، بسته به نگاه آدم‌هاست؛ دو دلی به 

هم پیوند خورد که عاشقانه‌هایش پر از نور و عشق الهی بود و به نام عاشقانه 

زمانه‌ها به ثبت رسید. 

عشقی اسطوره‌ای که الگوی تمام زنان و مردان عاشق بعد از آن‌ها شد. عشقی 

که وسعت انسانیت و مهر و محبت در وجب به وجبش هویدا و اسوه پایداری 

و وفایش به وسعت آسمان بی‌کرانه‌ست. 

عشقی که خدا از ازل قلب‌هایشان را در آسمان عشق به نام هم پیوند داده.                                             


۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۱ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

اصلاح نقش دل

به نام خالق طبیعت روح‌پرور

سینه‌اش را گشوده بود تا هوای مردگی روحش را ترک کند.

رکود و سکون را تا به انتها رفته و چیزی جز تاریکی در آن نیافته.

خسته از سکونی پر از سردی، راه به اشتباه را برگشت زد تا راهی جدید را در

آغاز، به آغاز بنشیند.

آینه به دست گرفته و سفری را به تماشا نشست که خود نقش اول آن را به 

همراهی نشسته بود. سفری که تنها مسافرش خودش بود. فرصتی پیش 

آمده، تا با مرور سفر از سرگذشته دوباره فرصتی را به دست آورد تا راه‌های

به اشتباه قدم زده را دور زده و در راه درست و زیبای پیش‌رو قدم گذارد.

راهی که از اول باید طی می‌شد؛ اما در حین دویدن برای برگشت و شروع با

حیرت متوجه شد که روحش از قبل آن راه را پیموده، اما اشتباه جسمی

گام‌هایش او را از مسیر اصلی خارج و این بار دیگر فرصتی برای آغاز دوباره را

ندارد.

مرور این فرصت را به او داد تا بعضی از راه‌ها را اصلاح و بعضی دیگر که توان

اصلاحش را ندارد، در گوشه سرزمین زندگیش به اسارت بگذارد تا دیگر دست

به تکرار بیهوده و پر از پشیمانی‌اش نزد.

در آخر راه مرور سفرش دیدی به وسعت آسمان بی‌کران به وجودش هدیه شد.

دیدی که راه روشن زندگی را برایش به روشنی روزهای گرم تابستانی نقش زد

نقشی بدون حسرت و پریشانی.

پر از بزرگی بی‌اشتباه.

نقش قالی زندگیش را رج به رج با هنر قلب بی‌قرارش به روی سپیدی کاغذ 

وجودش نقشی به رنگ دنیای درونی‌اش زد.

۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
همراز

دشت رویاها

به نام خالق زیبایی‌ها

آفتابی درخشان تمام دشت را به نور و گرمایش میهمان کرده بود و درخشندگیش 

را به رخ دشت رویاها می‌کشاند.

پروانه‌ای در همان هنگام بال گشوده و اولین پروازش را در پنهه‌ای از زیبایی‌های

به نمایش گذاشت. رایحه دل‌انگیز گلها همه جا پخش شده و سبزه‌ها نیز با باد

به رقص درآمده و هماهنگ با دیگر زیبایی‌ها، وجود دشت را دل‌انگیزتر کرده بودند.

سیاهی در دشت رویاها جایی نداشت. کوه‌های سربه فلک کشیده استوار و

پابرجا نوای ایستادگی را سرداده بودند.

زمین هموار با رود جاری بر رویش ظهور عشق را نوید می‌داد.

عشقی خالص و ناب. عشقی به دور از ظواهر.

جای جای دشت رویاها نور عشق موج می‌زد و درخشندگیش را فریاد می‌زد.

محبتی که تمام نداشت.

آخر در قلب ولی خدا که نامهربانی جایی ندارد. قلبش نشانی از دشتی پر از

رویاها داشت. دشتی که تنها جایگاهش قلب او بود.

قلبی که برای همه تپش دارد.

عید همگی مبارک:))



۲۳ تیر ۹۸ ، ۱۸:۲۲ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
همراز