قاب احساس

می‌گویند احساس یعنی فریب، یعنی بازی با آینده آن هم بدون عقل. اما من باورش ندارم و در جواب می‌گویم احساس یعنی تمام باور یک بنده به خالق بزرگ پر از مهرش. احساس یعنی خود خود زندگی

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

آقاجانم

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

بار دیگر منتظر ورود گام های پرمهرت در کوچه های سرگردانی مانده بودم و ماهیان دلم در انتظار آمدند هر دم آوای نامت را فریاد زدند. چه وقت این انتظار پایان خواهد یافت و جهان از رایحه عطر نرگست پر خواهد شد. باز طلوعی دیگر از جمعه های آمده و رفته به غروب و تاریکی نشست بی آنکه نور آمدنت چشم ها را روشن کند. چشم هایی که گاه آنقدر در انتظارت آمدنت پرنور می شوند و گاه در غلفت خوابی بدون ظهورت به تاریکی بدون روشنی فرو می روند.

صدای دلم را می شنوی، صدای دلی که انقدر شرمسار سیاهی هایش هستم که گاه شرمنده از خواستن آمدنت لب فرو می بندد.

آقاجان هوای دل های بی پناهان باش.

 

۲۸ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۶ ۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
همراز

عبور از....- برش1

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

ادامه مطلب...
۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۶:۳۸ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همراز

عبور از...- مقدمه

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

ادامه مطلب...
۲۰ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۱۲ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همراز

لبخند

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

این روزهای در حال گذر لبخندهای از ته دل برام حکم گوهری رو داره که خیلی وقت ها لای صدف چهره ها پنهانه. عاشق لبخندهای بی دلیل و با دلیلی هستم که من رو به ثانیه های عمرم امیدوارتر می کنه و با هر بار حال خرابی که پیدا می کنم کافیه لبخند کسایی که اطرافم هستند رو نسبت به خودم ببینم اونوقته که به ثانیه نکشیده ساز ناکوک دلم کوک کوک می شه.

راز این حال خوب با اینکه برام آشکار نیست اما همین که روزم رو پرنور می کنه برام کافیه. حیف که خیلی هامون یادمون می ره که شاید یه لبخند کوچیک ساده ترین دلخوشی کساییه که دوستمون دارن و خیلی راحت بی توجه از کنارش می گذریم. 

دلخوشی ساده ای که ممکنه بزرگترین ثروت شادی آفرین رو برامون هدیه بیاره، اونقدر کوچیک و ساده ست که گاهی اصلاً به چشم نمیاد و همیشه فراموش می کنیم که می تونیم با کوچک ترین حرکت سلول های چهره مون رو صورت جدی یا به اخم نشسته مون نقاشیش کنیم.

برام دیدن لبخند یه نوع ثروته که کمتر نصیبم می شه، اما همون کمش هم برای رسیدن به بهترین ها بهم امید می ده، امیدی که با ندیدن هر روزه اش کمرنگ می شه و اگه نبینم یه لبخند از ته دل دیگه ای رو روزهام رنگ تکرار بی تفاوتی و بی حسی سراسرش رو می گیره. 

کاش یاد بگیریم این هدیه کوچیک رو از هم دریغ نکنیم

کاش بفهمیم تو این دنیای هزار رنگ، این یه رنگ رو به خودمون بدهکاریم.

کاش ..... 

۱۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۲ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

چرا؟

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

روزهای زیادیه با آدم هایی برخورد دارم که خوش خلق و مهربونن. اعتقاد دارن خدا روزی رسونه و هیچ بنده ای رو در وقت سختی تنها نمی ذاره و شکرگزارش هستند اما با این وجود تو رفتارشون و اجرای احکام و دستورهای خدا یه جورایی لنگ می زنن. چرا با اینکه اعتقاد دارن خدا هست و وجود داره اما بازم با رد احکامش تو این اعتقاد تناقض ایجاد می کنن.

وقتی باور به وجود خدا هست حالا جدا از اون زمانایی که وسوسه شیطان و ضعف خود آدم در برابر کنترل نفسش باعث کج رویش می شه، چرا خیلی راحت احکامش رو نقض می کنن احکامی مثل روابط دوستی بین دختر و پسر، حجاب و ...

هر چقدر فکر می کنم برام قابل هضم نیست این تضادها برای چیه و درکشون نمی کنم. وقتی خدا بوده و هست و خواهد بود اونم تا ابد و یه آدم این بودن رو قبول داره چرا این قبول داشتن رو نمی خواد به خودش ثابت کنه؟

چرا این تضاد و تناقض ها روز به روز بیشتر می شه؟

به خاطر کی یا چی خواهان این نیستن که این تضاد رو از بین ببرن؟     

۱۱ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۰۰ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
همراز

دلتنگی

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

نزدیک ده سال از زمانی که حال و هوای محرم به وجودم می رسید می گذره و هنوز به دنبال همون حال و هوام. برای خیلی ها امسال به دلیل بیماری همه گیر این روزها، محرم حال و هوای سالای قبل رو تو وجودشون زنده نمی کنه اما برای منی که نزدیک ده ساله مراسم عزاداری تو مساجد رو کمتر که هیچ کلاً ندیده و حس نکردم عطش این دلتنگی روزهام رو بیشتر تیره کرده.

دلم برای اون سال ها و مراسم ها اونقدر تنگه که آرزو دارم کاشکی واقعاً سفر در زمان واقعیت داشت و می تونستم حتی شده برای یه ساعت به اون زمان برگردم، اما صد افسوس که آرزوی محالیه. البته قسمتی از این دوری برمی گرده به غفلت ها و فراموشی هایی که گلوی بُعد معنوی وجودم رو به اسارت خودش درآورده و نمی ذاره راحت نفس بکشه.

هر وقت به عقب می چرخم و قدم های اومده ام رو می بینم و می شمرم از خودم و قدم هام شرمنده می شم که خیلی وقتا اونقدر کج برداشتمشون که راست کردنشون رو در توان خودم نمی بینم.

دلم به اومدن محرمی خوشه که شاه شهدا نیم نگاهی هم به من روسیاهی بکنه که با وجود این همه قدم های ناهموار با پررویی تمام هنوزم چشم به دست یاری گرشون دارم و از رو هم نمی رم.

تا این لحظه که عطش اومدن همچین محرمی داره می سوزونتم. سه روز دیگه دهه اول تموم می شه و من هنوز ته ته صف رسیدن بهشم. ته مونده امیدم به همین سه روزیه که نمی دونم آیا قراره به اندازه ذره ای از معرفتش به قلبم سرازیر بشه یا نه...

التماس دعا   

۰۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۴ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
همراز

قاب دلخواه خانه من

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

 

برای هر کسی قاب دلخواهش می تونه نقاط زیاد و مختلفی از گوشه به گوشه خونه اش باشه. قاب هایی که با دیدنشون حس خوب آرامشی از جنس زندگی تو قلب سرازیر بشه. مهم ترین و تنهاترین قابی که این آرامش رو به دل من سرازیر می کنه و تنها مختص خودمه بدون هیچ شریکی همین قابه. قابی که وقتی پهنش می کنم یادم میاد که تنها نیستم و با تموم بدی ها و گناهاهم یکی هست که همیشه حواسش بهم هست و هر چقدر هم که از یادش غافل باشم رهام نمی کنه.

قابیه که نمی خوام هرگز از دستش بدم.

ممنون از آبجی حسانه عزیز بابت دعوتشون.

شروع گر چالش بلاگردون

۰۳ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۴ ۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
همراز