بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

بار دیگر منتظر ورود گام های پرمهرت در کوچه های سرگردانی مانده بودم و ماهیان دلم در انتظار آمدند هر دم آوای نامت را فریاد زدند. چه وقت این انتظار پایان خواهد یافت و جهان از رایحه عطر نرگست پر خواهد شد. باز طلوعی دیگر از جمعه های آمده و رفته به غروب و تاریکی نشست بی آنکه نور آمدنت چشم ها را روشن کند. چشم هایی که گاه آنقدر در انتظارت آمدنت پرنور می شوند و گاه در غلفت خوابی بدون ظهورت به تاریکی بدون روشنی فرو می روند.

صدای دلم را می شنوی، صدای دلی که انقدر شرمسار سیاهی هایش هستم که گاه شرمنده از خواستن آمدنت لب فرو می بندد.

آقاجان هوای دل های بی پناهان باش.