به نام تکنوازنده گیتار هستی
به نام نوازنده گیتار هستی
الحمد لله رب العالمین
به نام خالق توانا
تو:
حس میکنی؟
من:
- چی رو؟
تو:
هوایی که در حال جریانه.
من:
- نمیفهمم!
تو:
رایحه گلهایی از جنس شهادت.
من:
- بازم نمیفهمم.
تو:
دستت رو بده به من
من:
-...
تو:
اونجا رو میبینی، افقی که به رنگ سرخه؟
من:
- آره.
تو:
اون سرخی، شهادت مردیه که مردونگیش بالاترین مردونگی تو دنیاست.
من:
- آهان حالا فهمیدم.
تو:
پس حالا تونستی حس کنی؟
من:
- آره. حس شروع روزهای بینظیری که باید قدر دونست، روزهایی که فرصت
خوبیه برای زیبا و معطر شدن به عِطر وجود برترین مخلوق خدا.
تو:
درسته. روزهایی که ثانیه به ثانیهش، رو میشه عاشقی کرد. عاشقی
از جنس سیاه چادر مادر پهلو شکسته و فرق شکافته پدری به گرمی آفتاب.
روزهایی رسیده که وجودها رو به آقایی پیوند میده که دلی به وسعت و
بزرگی جهان بیکران داره. آقایی که با نوشیدن و نوشاندن شربت شیرین
شهادت رهجوی حقیقتهاست.
من:
- اولین روز عاشقی در این راه آغاز شد.
تو:
آمادهای برای آغازش؟
من:
- آدم شروعش هستم یا نه؟
تو:
این راه احتیاج به چیزی نداره، جز یه دل عاشق و نترس.
من:
- پس یا علی.
تو:
یا علی.
به نام تکنوازنده گیتار هستی
« الحمد لله رب العالمین»
به نام خالق زیباییها
آفتابی درخشان تمام دشت را به نور و گرمایش میهمان کرده بود و درخشندگیش
را به رخ دشت رویاها میکشاند.
پروانهای در همان هنگام بال گشوده و اولین پروازش را در پنههای از زیباییهای
به نمایش گذاشت. رایحه دلانگیز گلها همه جا پخش شده و سبزهها نیز با باد
به رقص درآمده و هماهنگ با دیگر زیباییها، وجود دشت را دلانگیزتر کرده بودند.
سیاهی در دشت رویاها جایی نداشت. کوههای سربه فلک کشیده استوار و
پابرجا نوای ایستادگی را سرداده بودند.
زمین هموار با رود جاری بر رویش ظهور عشق را نوید میداد.
عشقی خالص و ناب. عشقی به دور از ظواهر.
جای جای دشت رویاها نور عشق موج میزد و درخشندگیش را فریاد میزد.
محبتی که تمام نداشت.
آخر در قلب ولی خدا که نامهربانی جایی ندارد. قلبش نشانی از دشتی پر از
رویاها داشت. دشتی که تنها جایگاهش قلب او بود.
قلبی که برای همه تپش دارد.
عید همگی مبارک:))
به نام خداوند هستی بخش
دلم کمی زندگی کردن میخواهد، فارغ از هر وابستگی. به دور از هر خستگی. دلم اندکی آسمانی شدن
آرزو دارد. آرزویی دور و دراز. راهی پر از ناهمواری. عشقی به دور از یکدندگی. جادهای صاف و
بدون ارتفاع. پر از چرخ و فلک هیجان. هیجانی متصل از روزهای رنگی.
دلم پر از هوای رهایی، رها شدن از هر قید و بندی که دنیا اسیرش است. دلم اسارتی بیانتها از جنس
خاک میخواهد، خاکی به دور از هر تزویری. جوجه دلم هوای تنوعی از جنس خود زندگی رو
میخواد، زندگی که نه سر داره و نه ته، نه بالا بودنش معلومه نه پایین بودنش. زندگی که پر از
آشفتگیهایی که حتی جوجه بیریای دلم هم توان بال بال زدن درونش رو از دست داده.جوجهام راهی
رو میخواد که از بین این آشفتگی و سردرگمی قدموار بگذره و به نور هستیبخش برسه، نوری که
از تلالؤ نورهای رنگی طلوع آفتاب جون گرفته.