تا در باز شد به سرعت گلوله از خشاب رها شده خود را به داخل پرتاب
کردم.
- هی!
روی زانو خم شده تا نفسی تازه کنم که زری کنارم زده، نگاهی به کوچه
عریض و باریکشان انداخت؛ وقتی چیزی ندید به سمتم چرخید و پرسید:
- چی شده؟
- هیچی.
به چهرهام اشارهای زد:
- به خاطر هیچی به نفس نفس افتادی و صورتت با گوجه مو نمیزنه!
آنقدر ملتهب بودم که بدون جواب چادر از سر کنده و به سمت حوض نقلی
وسط حیاط قدم تند کردم تا با خنکی آن وجودم را آرام کنم. خیره بازی ماهی
قرمزهای بندانگشتی بودم که لیوانی پر از شربت بند نگاهم را از آنها برید.
- آی دست گل دختر مامانش درد نکنه.
- به جای مزه ریختن بخورش تا گرم نشده. بعدش هم مثل دختر خوب مامانش
همه چی رو برام بگو.
میدانستم تا ته ماجرا را درنیاورد، راه فراری نخواهم داشت و این یعنی
بیچارگی و آشکار شدن راز چندیدن ماههام.
- اتفاقی نیف ...
با ضرب لیوان را به لبم نزدیک و مجبور به خوردنم کرد.
- خفهم کردی دختر!
بیخیال لیوان خالی شده روی لباسم را کناری گذاشت و گفت:
- جنابعالی تا با دستای مبارکتت قبرستون رو خونه ابدیم نکنی بلایی سر
خودت نمیاد.
- آخه به تو چه؟
- به من همه چه. بدون مقدمه برو سر قضیه عاشقیت.
با حرفش ماتزده خیرهاش شده، نالیدم:
- هان!
- به خیالت ته مخفیکاریای و کسی سر از کارات درنمیاره.
برای سرپوش گذاشتن روی سفرهای که پهن شده میدیدمش به خیابان
انکار قدم گذاشتم.
- خوابنما شدی عزیزم. داری مزخرف میگی.
نگاه جدیاش را میخ صورتم کرد:
- ببین آیه ما تقریباً همه چی هم رو میدونیم. تقریباً رو برای این گفتم که
تازگیا شروع کردی به شنا کردن خلاف جهت دوستی بینمون.
ازت دلخور نیستم بابتش چون میدونم هنوز حتی جرئت تکرارش برای خودت
رو هم نداشتی، اما فکر نمیکنی وقتش شده با یکی در میون بزاریش؟
- چی رو!؟
- علاقه جوونه زدهت به علی آقا رو.
آنقدر دستم پیشش رو بود که حتی طرفم را هم شناخته بود. دستهای
خشک و یخ شدهام را گرفت و با گرمی برخاسته از دلش گفت:
- نترس عزیزم این یه رازه دونفره بین خودمونه.
با صدایی گرفته ناشی از ترسم دوباره نالیدم:
- چه جوری؟
- از روی تغییر برنامهای گذشتهتت. از روی اینکه، به بهانه درس خوندن خودت
رو از همه مخفی میکردی همین تغییرای جزئی صدای عشق پنهانت رو به
گوشم رسوند.
با تکرار کلمه عشق که زری خیلی راحتتر از خودم به زبان میآورد به جای
گرم شدن سردی اضطراب در وجودم بیدار شد.
- حالا نمیخوای بگی امروز چه اتفاقی افتاد؟
مخفیکاری در برابرش دیگر رنگ و لعاب اصلیاش را از دست داده بود، پس
بهتر دیدم برای سبک کردن روح آشفته و ذهن سرگردانم کامل برایش همه
چیز را بدون ابهام رو کنم.
سلام عزیزم
این پارت رمان ؟ .