به نام خالق زیبایی‌ها

بر بلندای کوه ایستاده به تماشای طبیعتی نشسته بود که گاه چنان مهربان به

نرمی گل‌های لال‌گون، زیبایی‌اش را به رخ دنیا می‌کشاند و گاه چنان خمشگین

که با طوفان‌های سهمگین خشمش را بر سر دنیای آدمک‌ها خالی می‌کند.

آدمک‌هایی که همین طبیعت را مانند معلمی در یادها محافظت می‌کنند و واو

به واو درس‌هایش را با تمام وجود می‌بلعند، و به مانند همان گاه خشمگین و

گاه مهربان؛ اما در پس آموز‌ه‌های طبیعت چیزی حیاتی را به فراموشی سپرده‌اند

اینکه طبیعت تا زمانی که آزاری نبیند به طوفان روی نمی‌آورد و دنیا را بهم نمی_

ریزد.

کاری که آدمک‌ها در آن گاه چنان زیاده‌روی می‌کنند که هیچ آرامش پس از

طوفانی در ورای آن به چشم نمی‌خورد و با ویرانی درون خودشان روح لطیف

دنیا را به تباهی می‌کشانند