به نام خالق یگانه
عشق را از تو آموختم، ترنم را با تو و محبت را به همراه تو آموختم و علاقه را با عشق و ترنم تو کامل
نمودم. همه هستیام را در جستوجوی تو بودم اما هر چه بیشتر گشتم نشانههای کمتری را یافتم،
جادههای بیانتها را درنوردیدم، جنگلها را پیمودم، لابهلای آسمان و ابرها را یک به یک گشتم، گلها
را بوییدم اما تو را نیافتم، تویی که شده بودی تمام دنیایم.
زمانی به تو رسیدم که لحظه مرگم پشت در دنیا انتظارم را میکشید و تازه آن زمان بود که متوجه شدم
آن چه سالها در نقاط مختلف دنیا به دنبالش بودم و انتظار دیدارش را میکشیدم همیشه و هر لحظه در
قلبم بوده و هست ولی چشم دل من به خوابی فرو رفته بود که بدون بیداری آن امکان دیدنش را از دست
داده بودم. آن زمان بود که ندایی از قلبم به گوش رسید که کسی را که به دنبالش بودی در وجود خودت
بوده و تو آن حضور گرم را نادیده گرفته بودی و در مکانی خارج از دنیای خودت جستوجویش
میکردی، تنها کاری که توان انجام آن را داشتم این بود که در همان لحظات اندک زندگی نهایت استفاده
را از گمشدهی، پیدا شدهام ببرم تا در وادی پس از دنیایم حسرتش برایم به جا نماند و حال این زندگی
بود که باید انتظاری را به دوشش میکشید که من در تمام فرصتهایم در حال حملش بودم.