به نام نامی الله
سلام به تلألؤ باران
نمی دانم، هستی یا نه.
نمی دانم فقط خیالم از رویایت گذر کرده یا نه.
تنها چیزی که در این عِطر یادت به رقص درآمده و وجودم را به تلاطم واداشته شور گذر 
راه خیال به عالمی ست که هر کسی آن طور که می خواهد آن را تعبیر می کند.
بعضی آن را عشق می نامند، برخی هوس، بعضی هم تنها به دوست داشتنی ساده آن را در
یادشان نقش می زنند.
اما من به دنبال نامی هستم که هیچ کس تا به امروز تو را به آن را صدا نکرده، حتی اگر 
تنها رعدی باشی در پل بلورین، ذهنی ام. 
نامت هم مانند خودت در وجودم ناپیداست هر چی هستی و هر چه نام داری برایم تنها این 
مهم است که خیالم با وجودت نوری به روشنی و سپیدی برف هدیه گرفته؛ هدیه ای خیالی.
هدیه ای که هرگز هیچ کس توانایی هدیه دادنش را به کسی نداشته.
هدیه ای هستی از جانب...