به نام خالق آرامش‌دهنده

قهوه تلخ زندگی‌ام را سر کشیدم، اخم‌هایم از تلخی گزنده‌اش در هم تنیده شد و قوسی از سایه بر وجودم نقش 

بست، اما دقایقی بعد بدون ابروی در هم تنیده تا قطره آخر از فنجان را نوشیدم و این نشان دهنده عادت به 

تلخی‌اش بود.

عادتی که با وجود تلخی‌اش، حالی سرشار از خوشی بی‌پایانی وجودم را در آغوش گرفت.

بله حال خوش چون هر تلخی بعد از مدتی با وجودم عجین شد و به قلبم توان باریدن به روی غم‌های ریز و
درشت 
راه زندگی‌ام را داد تا شیرینی لحظات هر چند کوچکم را از عمق وجود باور کنم و سیاهی‌ها را به
امیدی روزی نورانی 
پشت سربگذارم.