به نام آفریدگار طبیعت
در حجمی از سکوت حنجرهام را برای صدا زدن نوایی به حرکت واداشتم، اما آنقدر روزها محکوم به
سکوت شده بود که توان زمزمه کردن را هم ندارد. توانش به زیر صفر رسیده و کلافه از این عدد دلش
داد زدن میخواهد.
فریادی از جنس خود فریاد.
فریاد بودن، را دوست دارم، فریادی که خالیام میکند از هر دیوانگی و تهی بودنی و این فریاد بلندیش
کسی را آزار نمیدهد و به گوش کسی ناهنجار به گوش نمیرسد چون از حنجرهای برخاسته که به
دنبال زندگی راستینی است که گمش کرده و حال قصد پیدایی دارد. با فریاد هیچ مانعی جرئت سد راه
بودن را در خود نمییابد قبل از نشان دادن زور بازو سد مقابل فرار کردن را به ماندن ترجیح میدهد