بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم

بار دیگر سوار بر بال خیال ذهنم شدم تا سرنوشتی دیگر را از هزارتوی ذهنم بر روی صفحات سفید  منتظر کلمات، بیرون بکشم و خودم رو دعوت کردم به مهمونی شخصیت های جدیدی که قراره مدتی را همراه و همسفرشون نفس بکشم و روزگارم رو باهاشون محک بزنم. هر قصه و هر شخصیتی رو که جدید خلق می کنم برام مثل یه چمدون پر هدیه باز نشده ست که قراره وقتی همراهش به آخرین ایستگاه مقصد می رسم با باز کردنش، کلی ذوق کنم و شایدم هم از به انتها رسیدنش کلی غصه بخورم.

خوشحال می شم تو این راه نه خیلی طولانی و نه خیلی کوتاه این قصه با تموم نقاط قوت و ضعفش همراهیتون رو داشته باشمsmiley 

مقدمه

خاطره تنها کوله باریست که هرگز در هیچ نقطه ای از زمان و مکان ذهن جا نمی ماند و هرگز کسی را یارای مداومت در فراموشیان نیست؛ حتی اگر تلخ ترینشان باشذ. تنها سلاحیست که ذهن حتی می تواند بر علیه خود از آن استفاده کند. هر وقت میلش می کشد خود را به مرکز حافظه مهمان کرده و به خودنمایی می پردازد.

تلخ و شیرین بودنشان هم اثری در کمتر به یادآوردنشان ندارد و با هر شبیه سازی در بیرون خود را به رخ می کشند.

حال من این روزها، خاطراتی درون قلب چند ساله ام دارم که تلخی و شیرینی اشان گاه با هم برابری می کند. خاطراتی به اندازه هزاران صفحه سفید که سیاهی کلمات جای جایش را به اسارت خود درآورده. هوای ناب خاطرات را حتی با وجود تلخی زهرآگین تعدادیشان تا عمق جان می نوشم تا فراموشم نگردد از کدامین نقطه ازل به کجا رسیده ام. راه روشن روزهای الانم را مدیون همین خاطرات هستم. خاطراتی که آینده ای متفاوت از من ساخته در گذشته، را برایم رقم زد.