به نام خدا

تمام سعی ام برای غرق نشدن به این منتهی شد که برای مدتی کوتاه دست از تحقیق و مطالعه و حتی رفتن پیش خانم دکتر بردارم تا هم کمی ذهن ناآرامم، آرام گیرد؛ هم شاید خانم دکتر کاز فکر لو دادن من به بابا منصرف شود.

دوری که به ده روز نکشیده تمام شد. دوباره دست به دامان خانم دکتر شدم و این بار بدون هیچ شیطنتی با چهره ای مظلومانه روی کاناپه مخصوصش نشسته و چشم دوختم به کف چوبی اتاق.

- چه سکوت لذت بخشی.

آرام نگاهم را بالا کشیده و تنها لبخندی زدم، که ابروهای بالا رفته خانم دکتر را به دنبال داشت.

- این آرومی نشونه چیه؟

از آن جایی که بچه با صداقتی بودم، جواب دادم:

- نشون می ده که من بچه خوبی شدم و احتیاجی به تهدید نیست.

- این رو زمان مشخص می کنه.

کفش هایم را در آورده و راحت روی کاناپه جا گرفتم.

- بی خیال شید دیگه. باور کنید تموم سعی ام رو می کنم تا نه به خودم آسیب بزنم نه به کس دیگه.

- می تونم روی قولت حساب ویژه باز کنم؟

- صددرصد.

- ببین ثمین من تا اونجایی باهات راه میام که هوای خودت رو داشته باشی. حس کنم داری تندروی می کنی جلوت سد می شم.

- خیالتون راحت از امروز به بعد یه بی طرفم.

- خوبه.

- خب حالا باید چیکار کنم؟

- شناختت تا چه حده؟

- خب تقریباً با حالات  روانی و مسایل و مشکلاتی که باهاش درگیرن آشنا شدم.

- پس قدم اول برداشته شد.

- و قدم بعدی؟

- باید در یه حد معقول و بدون ایجاد حساسیتی خودت رو به امیرعباس نزدیک کنی.

- یهو بگید برو تو دهن شیر دیگه.

- " هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد ." انتظار نداری که خود امیرعباس بیاد جلوت بگه خواهش می کنم ثمین خانم بهم کمک کن.

مظلوم بودنم با خنده بلندم دود شد و به هوا رفت.

- خوش خنده خانم امیدوارم تا آخرش همینجوری بخندی و خوش باشی.

- خانم دکتر جونم، کاری که با خنده و روحیه شاد می تونم به سرانجام برسونم قطعاً با غم و ناراحتی به بن بست می رسه.

نگاه پرتحسینی نثارم کرد.

- خیلی خوبه که اینجوری فکر می کنی، اما تا الان که انگار فقط در حد حرف و شعار بوده.

- هان!

- رفتارهای اخیرت رو که فراموش نکردی.

- هر چیزی اولش برام سخت و سقیله بعدش یا خودم حالت شادم رو به دست میارم یا یکی تلنگرش رو بهم می زنه.

- که این بار من تلنگره بودم.

- نه دیگه تلنگر اصلی باباجونم بود، بعد هم شما با اون تهدیدتون سنگ بناش رو محکم تر کردید.

- روحیه ت قابل تحسینه دختر.

کمی خودم را جمع و جور کرده و گفتم:

- ما اینیم دیگه.

- خیلی خب تعریف شنیدن کافیه برگردیم سر بحث اصلیمون. تو نزدیک شدنت چند تا نکته رو رعایت کن: اول تو رفتار و حتی نگاهت ذره ای ترحم نباشه، چون با کوچک ترین ترحم غرور و خشمش برانگیخته می شه، دو اینکه نه خیلی نزدیک و نه خیلی دور باش؛ یه قدم که جلو می ری قدم بعدی عقب گرد کن. نباید حس کنه می خوای خودت رو بهش تحمیل کنی. هر قدم اشتباه تو باعث می شه صد قدم ازش دور شی.

-اَه، واقعاً! خودتون دقیق شمردینشون؟

چپ چپ نگاهم کرد:

- جدی باش خواهشاً.

- جدی باشم اموراتم نمی گذره.

- فهمیدی که چی گفتم دیگه؟

- بله کاملاً اصل حرفتون به این معناست که باید در عین بی خیالی کارم رو پیش ببرم و طوری بهش نزدیک بشم که خودش هم متوجه نشه. جوری تو نزدیکی بهش حل بشم که اصلاً به چشمش نیاد درسته؟

- کاملاً. می تونی مثل یه عنکبوت عمل کنی.

- عنکبوت!؟

- آره. طعمه تا زمانی که بین تارهاش گیر نکرده، نمی فهمه که قدم به قلمرو دشمن گذاشته و هر چی بیشتر تقلا کنه برای رهایی بیشتر گرفتار می شه؛ تو هم باید همین جوری عمل کنی. طوری که وقتی به خودش بیاد، دیگه گیر تارهات افتاده.

- ایول چه باحال.

- حالا هم برو ببینم چیکار می کنی.

سرخوش بوسه ای به گونه خانم دکتر زدم.

- ممنون و خدانگه دار.