بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
تا شب درگیر چهرهای بودم که فقط برای چند دقیقه کوتاه جلویم قرار گرفت، چهرهای که برایم تصویرگر رازهای سربه مهر زیادی بود و تنها سردی و بیروحیاش چشمانم را هدف قرار داده و چیزی از اجزایش در پس ذهنم حک نشده بود. ساعتها قلممو به دست روبه روی بوم نیمهکاره نشسته بودم و تمامی حسهایم فقط حول امیرعباس میچرخید. حسی که با ورود سهیل و سهیلا محو شد.
- حال ون گوگمون چطوره؟
نگاه چپی نثارشان کردم:
- شماها کی میخواین یاد بگیرین، بدون اجازه وارد هر جایی نشید.
سهیل در حالیکه روی تختم دراز میکشید، جواب داد:
- همون وقتی که آبجی کوچیکه نخواد تو هر کاری سرک بکشه.
سهیلا در تکمیل گفته قل عزیزش با بدجنسی نیشخندی زد:
- بهتره بگی هیچوقت سهیل جونم، یه ثمینه و فضولیهاش.
اخلاق من شده بود سوژهای ناب بین خانواده که برایشان هرگز کهنه نمیشد.
- ببینید من الان حوصله خوشمزگیهای شما دوتا رو ندارم، بهتره راحتم بذارید.
سهیلا قلمموی خشک شده را از دستانم گرفت با آغشته کردنش به رنگ آبی طرح ناتمامم را کاملاً محو و با حالتی که هیچوقت مرز شوخی یا جدیاش مشخص نبود گفت:
- به جای هدر دادن وقتت پای این بوم بلند شو بیا کمک من و سارا شام رو زودتر آماده کنیم.
- اولاً نقاشی کردن من وقت هدر دادن نیست دوماً امشب نوبت من نیست.
- وقتی مهمون داریم نوبتی در کار نیست.
- مهمون؟
- آقا امیرعباس
با شنیدن اسمش عین فشنگ از جا دررفته، بدون هیچ حرف اضافهای خود را به آشپزخانه رساندم که بلندی صدای سارا نصیبم شد.
- چه خبرته زهرهم ترکید.
- ببخش ساراجونی.
صدای خندههای دوقلوها تا آشپزخانه رسید.
- اینا به چی میخندن؟
شانهای بالا انداخته، مشغول آماده کردن سالاد شدم که سهیلا هم به جمعمان ملحق شد. افکارم دوباره داشت به سمتش کشیده میشد که سهیلا مخاطب قرارم داد:
- ثمین!
- جانم.
- چی تو اون مغز کوچولوت جولون میده؟
- هیچی.
- از الان بهت هشدار میدم هرگونه فکر و نقشهایی در مورد امیرعباس رو از سرت بیرون کن.
گارد گرفته جواب دادم:
- جوری حرف میزنی انگار میخوام از راه به درش کنم.
- به هر حال بهتره بهش نزدیک نشی.
عصبی از طرز فکرش چاقو را محکم داخل ظرف کوبیده، از جا بلند شدم. صدای کشیده شدن پایههای صندلی به ناراحتیام دامن زد.
- نترس آبجی خانم، من قصد اغفالش رو ندارم ارزونی خودت.
هنوز کلماتم در هوا معلق بودند که برق سیلیاش، روشنایی چشمانم را برای دقایقی به خاموشی کشاند. هر دو مبهوت خیره هم بودیم؛ نه دلیل خشم خودم را درک کردم نه سیلی که در نظر خودم ناحق مستحقش شدم.
سیلی نقد به ز حلوای نسیه.
از ضربالمثل ها استفاده کن.
اغلاط املایی زیاد داری ولی بمرور درست میشه.
کمی رسمی بنویسی هم خوبه مثلا جولان بجای جولون.
این دیگه خیلی تهرانیه ،
بی شک اگر روزی رمان نویسی معتبر بشوی ، این نوع همه پسند نیست. پس تلفیقی از هردو را انجام بده.
البته اینها فقط نظره.
کار خودت را اگر ایمان داری درسته ، انجام بده.