به نام خالق زیبایی ها

سرگردان برای آغوش گرمی، به هر مکانی سرک کشیدم تا آشفتگی هایم را مرهمی از جنس مهر، 

التیام بخشد اما هر بار سرخورده از این جست و جوی بی حاصل در تنهایی هایم، فرو می رفتم. 

روزی در همین فرو رفتن ها، دستی شانه نحیفم را به آرامی فشرد، نگاه بالا کشیدم تا صاحبش را

ببینم که با لبخندی بی نظیر و مهربان چشم در چشم شدم، نگاهی که تمام آلامم را به یک باره به

بادی سبک سپرد.

ناخودآگاه به آغوشی کشیده شدم که بوی مهری فراتر از رویا را به شامه ام، هدیه کرد؛ درست همان 

آغوشی که مدت ها سرگردان پیدا شدنش بودم، آغوشی که بهشت نه تنها زیر پاهای پرمهرش بلکه 

در سلول به سلول وجودش تلألؤیی درخشان داشت.

آغوشی که از بدو تولد بی منت به رویم گشوده بود اما همیشه وجودش را به فراموشی دنیوی سپرده

بودم آغوشی به موقع که خدا معجزه حضور گرمابخشش را به خاطرم، یادآوری می کرد و بهشتش 

را زیرپایش قرار داده بود.

مادرهای عزیز، ای معشوق های روی زمین، روزتان مبارک.